در ذهن قاتلها چه میگذرد؟ پیش از آنکه دست به قتل بزنند به چه چیزی فکر میکنند؟ منظورم قاتلهایی نیست که در طول عمر خود یکبار دست به قتل میزنند. بلکه منظورم قاتلهای سریالی یا مزدورانی است که برای دستمزد قتل انجام میدهند. به عبارتی شما سفارش مرگ یک انسانی را ثبت میکنید و یک انسانی در نقطهای از کره خاکی این سفارش را قبول میکند. یک داستان مافیایی که بیشتر به فیلم شبیه است تا یک واقعه که درستی آن راستی آزمایی شده باشد. به صورت کلی داستانهایی که زندگی یک قاتل حرفهای را بیان میکنند یا فیلمهایی که این قصه روایت میکنند یک جاذبه فانتزی دارند. یک فرد بسیار جدی که مجموعه از اعمال مشخصی را به صورت عادتگونه و بدون کوچکترین خطایی انجام میدهد. فردی که با درآمدی بسیار بالا هزاران مداک جعلی دارد و سررشته داشتن از هر امری میتواند خود را از مهلکه به در برد. تمام اینان مولفههای یک آدمکش حرفهای است که در طول تاریخ سینما بارها و بارها تکرار شده است. اما برخی از این قاتلها به دلایلی ماندگار میشوند. اما آدمکش فیلم واپسین فینچر در این دسته جایی ندارد. فیلم قاتل فینچر با یک دستکاری در مولفهها وبا یک آشناییزدایی جالب آغاز میشود. قاتل حرفهای که اشتباه میکند! یک شکست در یک روایت از پیش تعیین شده و ورود روایت به سمتی که تا کنون همواره سویه تاریک داستان بوده است. اگر یک قاتل اشتباه کند و سفارش به سرانجام نرسد چه خواهد شد؟ قاتل چگونه تاوان این امر را پس خواهد داد؟ تمام اینان پرسشهای دراماتیک جالبی است که فیلم فینچر با آن آغاز میشود و نوید یک تریلر جذاب را میدهد. اما دیری نمیپاید که آرزو و خواسته مخاطب نقش بر آب میشود. پیرنگ داستان تیکن خود را نمایان میکند و فیلم تا سطح یک تریلر بلک باکس هالیوودی پایین میآید. فیلمی که بیشتر مولفههای اکشنهای هالیوودی را دارد تا مولفههای ریزبینانه سینمای فینچر را. داستان دقیقا از جایی ضربه میخورد که ترس شخصیت اصلی داستان از اشتباهی که مرتکب شده بسیار زود تمام میشود. به نوعی آن موضع ضعف شخصیت که ناشی از هامارتیا او بود بلافاصله جای خود را به پیرنگ انتقام میدهد! در حالی که در ابتدای داستان واگویههای ذهنی قاتل و اشتباه مهلک او مسیر را برای ترس و واگویههای ناشی از ترس باز میکند. به عبارتی قاتل داستان خود در جایگاه یک قربانی بالفعل قرار میگیرد که باید از مابقی مخفی شود. اما داستان با یک چرخش کوچک کاملا هالیوودی مجددا قاتل را در مقام انتقام گیرنده قرار میدهد و او گام در مسیری میگذارد که نه تنها بعد جدیدی از شخصیت قاتلهای حرفهای را باز نمیکند بلکه حتی وارد زیرلایههای شخصیت یک قاتل حرفهای هم نمیشود. به نوعی اگر لئون را به عنوان یک نمونه موفق از قاتلی حرفهای با زیرلایههای متعدد شخصیتی در نظر بگیریم، قاتل فیلم فینچر حتی به آن نزدیک هم نمیشود، چه آنکه بخواهد عناصر دیگری به آن اضافه کند. بنابراین آن واگوهی ذهنی ابتدای فیلم نه تنها بعد فلسفی و روانشناختی نمییابد بلکه مانند یک امر طنزگونه عمل میکند که شخصتی دائم با خود تکرار میکند و آن را نقض میکند و برای نقض کردن آن نیز هیچ اتفاق بزرگی رخ نمیدهد که شخصیت مجبور به انتخاب بین دو کنش بزرگ و عجیب باشد و واگویه خود را نقض کند. به صورت کلی فیلم فینچر بیش از آنکه فیلمی در مقام یک فیلمساز صاحب سک و مولف باشد بسیار نزدیک به فیلمهای اکشن هالیوودی است که اندیشه و حرف مشخصی ندارند و مخاطب را تنها برای صرف سرگرمی در سالن سینما نگه میدارند.