سيزيف راز خدايان یونان را فاش كرد و محكوم شد تخته سنگي را تا نوک بلندترين قله جهان حمل كند. او هربار به يك قدمي قله ميرسيد اما تخته سنگ، از شانه هايش فرو ميافتاد و به جایگاه نخستش باز میگشت. براي مردم يونان، سيزيف اما يك قهرمان بود. اسطورهاي كه هرگز دست از تلاش برنداشت و مهمتر اينكه، رازهاي مگوي سرزمين خدايان را براي انسان ها فاش كرد و به قول آلبر كامو پيروزيِ سيزيف نه در فتح کوه المپ، بلكه در آگاهي بود. سالهای سال یونانیان تصور میکردند المپ بلندترین قله جهان است و صعود به آن، تنها از عهده خدایان برمیآید. همان کاری که سیزیف به ناجوانمردانهترین شکل ممکن بارها و بارها در انجام آن ناکام ماند. اما چه کسی است که نداند فریب دادن خدایان و افشای اسرار آنان همان نقطهای بود که سیزیف با سیاستمداری و روشهای نوآورانه آن را فتح کرد. یونانیها اما خالق افسانهها بودند و داستان تک تک خدایانشان پایانی خونین داشت. خونین مانند عذاب فراوانی که سیزیف برای بر دوش کشیدن تخته سنگ متحمل میشد اما تخته سنگ، هیچگاه خاک سر المپ را لمس نکرد.
هرچه بود، پيروزيِ سیزیف در فتح المپ با تخته سنگی بر دوش نبود و او به این مهم نائل نشد. اما ماموریت دیگر خود یعنی پرده برداشتن از زندگی خدایان را با پیروزی به پایان رساند. این پرده برداری بود که نعمت بزرگی به نام داستانگویی را به انسان بخشید. انسان از همان روز توانست داستان خدایان یونانی را روایت کند و کهن الگوها و ابر روایتهای کلان را تولید و بازتولید کند. این شاید مهمترین دستاورد سیزیف برای انسانها بود و او را هم رده پرومتئوس قرار میداد.با تمام این تفاسیر و سختیها و طلسم خدایان، سیزیف برای مردم یونان همواره یک قهرمان ماند، سیزیف مامور فاش كردن رازها بود. مامور اضافه كردن چيزهاي بيشتري به زندگی كه هرگز بدون او ميسر نمي شد. از همین رو یونانیان او را نه به مانند یک قهرمان پیروز و نه مانند یک قهرمان شکست خورده، بلکه او را در جایگاهی خاص دوست داشتند. اسطوره ناميراي يونانيها، افسانه اي شد كه در طول تاريخ مصداقهاي معدودي پيدا كرد. شاید سیزیف را میتوان اولین شورشی و یاغی در برابر خدایان دانست که مانند قهرمانهای تراژیک خود را قربانی نکرد. نه مانند آژاکس به حیات خود خاتمه داد و نه مانند ادیپ چشمانش را از کاسه درآورد، بلکه شورش و اعتراض خود را در برابر خدایان و جبر سرنوشتی آنان با مقابله به مثل کردن و ضربه زدن به صورت فرا انسانی آنان نشان داد. سریال پاپ جوان نیز مسیری را میپیماید که روزگاری سیزیف در داستانهای یونانی پیمود. سورنتینو و سریالش هیچ گاه مورد وثوق کلیسا و کاتولیکها قرار نمیگیرند، اما موفق شدند پرده از زندگی خدایان خودخوانده واتیکانی بردارند. پرده برداری که منجر به بازتولید روایتهای فرعی فراوانی شد که چهره واتیکان را از درجه الوهیت به چهره زمینی و ملموس تبدیل کرد. سورنتینو تمام سریال خود بر پایه پرسش دراماتیک در پشت درهای واتیکان چه میگذرد ؟ بنا کرد و با رسوخ در بین آجرهای کلیساهای واتیکان و ظهور یک منجی خداگونه با معجزاتی غریب نور را به داخل تاریکترین کلیسا جهان انداخت. اما به واقع نسبت پاپ جوان با معجزه چیست؟
ابتدا اجازه دهید مشخص کنیم، معنای واقعی «معجزه» چیست؟ توماس آکوینانس قدیس، فیلسوف ایتالیایی دو عنصر حیاتی را معرفی میکند که هر معجزهی حقیقی باید داشته باشد: «آن چیزهایی به درستی معجزه خوانده میشوند که با نیروهای ماورایی و فراتر از نظمی که معمولاً در طبیعت میبینیم انجام شوند.» برای اینکه چیزی طبق تعریف آکویناس معجزه قلمداد شود باید یک عمل فراطبیعی با قصد قبلی باشد. یعنی معجزه نمیتواند تصادفی، یا محصول جنبی چیز دیگری باشد. بنابراین تصویری که به نام یک فیلم یا سریال از صفحه گیرنده خانگی یا لپتاپ ما پخش میشود با این قصد پخش میشود که داستانی را برای ما بازگو کند که منجر به نتیجهای شود. همچنین ما نیز با این قصد و نیت به تماشای آن همت میگماریم که سرگرم شویم و صد البته دریافت و ادارکی تازه از جهان پیرامون داشته باشیم. بنابراین لحظه رسیدن به آگاهی به نوعی معجزه است. حال هر چه این آگاهی به دور از تصورات ابتدایی و پیشینه ذهنی ما باشد معجزه برایمان عجیبتر و تکان دهندهتر است. با کمی اغماض در استفاده از کلمات میتوانیم بگوییم معجزه به نوعی همان غافلگیری در قرن بیستم است. با این اوصاف معجزهگر قرن بیستم و هزاره سوم نیز چهرهای متفاوت خواهد داشت. چهرهای به دور از کلیشههای مذهبی و دینی.
اما تمام این حساب ما با گزاره و شرط دوم آکوینانس برهم میریزد. زیرا آکوینانس ادامه میدهد، رویداد همچنین باید صراحتاً توسط خدا ایجاد شده باشد، نه اینکه از خدا الهام گرفته شده باشد. در ثانی، معجزه مورد نظر باید «فراتر از نظمی باشد که معمولاً در جهان دیده میشود». به نظر میرسد برای خواندن این دو راه وجود دارد: اگر روی «معمولاً مشاهده میشود» تمرکز کنیم به این نتیجه میرسیم که رویداد باید نامتحمل یا دور از ذهن باشد، همچنین اگر روی عبارت «فراتر از نظم طبیعی» تمرکز کنیم معجزه نباید به صورت طبیعی اتفاق بیفتد.
با توجه به بخش دوم گزاره آکونیانس درباره معجزه نه سریال پاپ جوان بلکه هیچ فیلم یا کتاب یا اعمال ما معجزه نیستند. زیرا به صورت مستقیم توسط خدا ایجاد نشدهاند. آنان تنها بخشی از تولیدات روابط بین ما دیگر انسانها هستند. اما سوالی که به وجود میآید این است که: معجزات «واقعی» اگر مثل این نیستند پس چگونهاند؟
این سوالی درباره شناخت بر اساس شواهد و مدارک است: چه چیزی معجزه بودن را نشان میدهد؟ آیا نشانهی واضح، مانند پاره شدن لباس در داستان یوسف پیامبر که نشانهی خطا کردن است، برای معجزه وجود دارد؟ اینگونه نیست که یک علامت نئون بالای هر معجزهای باشد تا آن را به خدا نسبت دهد. یکی از قدیمیترین سنتهای فلسفه شکگرایی است، که میگوید ما برخی چیزهایی را که فکر میکنیم که میشناسیم در واقع نمیشناسیم و نمیتوانیم بشناسیم. یکی از استدلالهای مشهور برای شکگرایی مربوط به در دسترس بودن است: گاهی، ما دسترسی مستقیم به چیزی که میخواهیم بشناسیم نداریم. چیزی که به آن دسترسی مستقیم داریم، احتمالاً تنها دریافت و تلقی ما از آن چیز است، نه خودش. این مسئله نامحسوس است اما تفاوت مهمی در شناختشناسی محسوب میشود! حال اجازه دهید آرام آرام پای سریال را هم به ماجرا بکشانیم. سریال پاپ جوان درباره به قدرت رسیدن یک پاپ با سنی غیرمتعارف در واتیکان است. حال به به استدلال شک گرایی برگردیم. ما چه میزان به صورت مستقیم به واتیکان و بوروکراسی درون آن دسترسی داریم؟ تقریبا هیچ، مرگ اینکه شما به درجه کاردینالی رسیده باشید! تنها ارتباط و دسترسی مستقیم ما با واتیکان چیست؟ مراسمهای کوچکی که پاپ برای مردم در کلیسا مخصوص خود اجرا میکند. اما آیا این تمام امور واتیکان است؟ مسلما خیر. پس شناخت ما محدود به آنچه است که به ما ارائه میشود نه آنچه به واقع واتیکان هست. این نکته مشکلی را نشان میدهد، اگر تنها چیزی که برای رسیدن به حقیقت داریم روشهای غیرمستقیم باشند، هیچگاه نمیتوانیم مطمئن شویم که به حقیقت رسیدهایم. مسلما ما میدانیم که سریال پاپ جوان حقیقتی واقعی از درون واتیکان را در دست نمیدهد زیرا خود روشی غیرمستقیم را دستمایه قرار داده است، اما این روش منجر به آشکار شدن زوایای تازهای از واتیکان میشود که هیچ گاه در اختیار ما نبوده است. بازیهای سیاسی و قدرت برای مقامها و رسیدن به کاردینالی، وادار کردن به جاسوسی و سواستفاده از مقام اعترافگیری برای تسلط به امور، فساد گسترده روابط جنسی، اعتیاد به الکل، نگاههای رادیکال مذهبی برای کنترل رسانهها و .... تها بخشهایی است که پاپ جوان برای مخاطب تدارک میبیند. البته انتخاب فرم مناسب برای بیان چنین مسائلی نیز از درک بالای کارگردان نشات میگیرد. با توجه به موضوع مذهبی سریال اما فرم فیلم کاملا سمت و سویی تریلر دارد. بیش از آنکه درگیر گردش در دالانها و پستوهای رازآلود کلیسا شود، بیشتر به دنبال یک ازائه یک گزارش مستند با چاشنی ریتم و ضرباهنگ بالا است. که البته تمام این امور به سر حلقه اصلی سریال یعنی شخصیت پاپ ختم میشود. شخصیتی به غایت متفاوت که تمام ولفههای جذابیت را در المانهای بیرونی و درونی دارد. پاپ همان قدر که برای شخصیتهای درون سریال ناشناخته و پیچیده است، برای مخاطب نیز همانگونه عمل میکند، و همین موضوع باعث میشود این ابهام ذاتی درون او بیش از آنکه به داستان ضربه بزند و باعث گیچی مخاطب شود او را دوست داشتنی و قابل ستایش کند. این همان معجزهای است که در سریال رخ میدهد. امکان دسترسی به چیزی که دسترسی مستقیم به آن میسر نیست. هر معجزهای که توسط پاپ در داستان رخ میدهد، او را یک پله بالاتر میبرد. تا جایی که مخاطب از خود سوال میکند، این پاپ نیست، او تجسم خدا روی زمین است. معجزه برای او صرفا یک راه شناخت است، شناختی که هیچ گاه برایش رخ نمیدهد. به نوعی سریال هم در فرم کلی خود، هم در شخصیت اصلی خود و هم در درگیری درونی کاراکتر با خود در حال تلاش به دسترسی به امری است که دسترسی به آن امکان پذیر نیست. تاویل امر تاویل ناپذیر. سورنتینو مسیر حرکت خود را برای شناخت خدا از دل واتیکان تعیین میکند، اما این مسیر به نابودی هز آنچه هست منجر میشود، مانند تیتراژ ابتدایی خود که تمام تابلوهای نقاشی پشت سر پاپ دچار نابودی میشوند.
به بحث معجزه بازگردیم. برای معجزه نخست باید قبول کنیم که مشاهده یک رویداد تا حدی به این بستگی دارد که مشاهدهگرها چگونه رویداد را درک میکنند. یعنی شما چگونه به سریال و شخصیت پاپ نگاه میکنید؟ سریال را در چه سطحی متوقف میکنید؟ در سطح سرگرمی؟ سطح پرده برداری از روابط درون واتیکان؟ سطح یک پاپ با اندیشه جزمی؟ سطح ارتباط پاپ با خدا؟ یا سطح اینکه به طور کلی خدا چیست و آیا میتواند خود را بروز دهد؟
بخشی از مشکل، فراتر از تلاش برای مشخص کردن اینکه چه چیزی معجزه را میشناساند، مشخص کردن این است که این شناسندهها دربارهی حدود و امکانات معجزه چه میگویند. شما به یک فرد مذهبی نمیتوانید ثابت کنید یک سریال یا کتاب میتواند معجزه باشد. زیرا شرط دوم آکونیانس را در خود ندارند. [ امری که صرفا توسط خدا صورت گرفته باشد] اما میتوان آنان را با پرسشی بزرگ مواجه کرد. ممکن نیست خدا راههای دیگری برای رساندن پیامش داشته باشد؟ آیا در چنین چیدمانی این کار معجزه نیست؟ به طور فرض این کار را به جای جزئیات واقعی رویداد، با زمانمندی و تأثیراتی که دیگران در آن دخالت ایجاد میکنند، انجام داده باشد. اشتباه نکنید مسلما کارگردان یا نویسنده و اندیشمندی را به درجه نبوت نمیرسانم. تنها آنان را دریچهای برای خواست خدا در نظر میگیرم. خواست خدا برای روشن ساختن حقایقی که دسترسی مستقیم به آنان امکان پذیر نیست. این روش غیر مستقیم باعث تفکر و غور در باب آن مسئله میشود. و درباره سریال پاپ جوان باعث غور و بحث درباره ذات خدا و اینکه ارتباط با او و شناخت خود باید در چه مرحلهای باشد.
شاید معجزات باید به جای ویژگیهای ذاتی خود رویداد با در نظر گرفتن رویداد در زمینهای که در آن اتفاق میافتد – ویژگیهای عرضی و خارجی رویداد – شناخته شوند. مثل اینکه برای برقراری ارتباط با خدا، و شناخت او تا چه میزان شک به روشهای مستقیم داریم؟ چه مقدار روشهای غیرمستقیم را ملاک قرار میدهیم. به زبان ساده چه مقدار تعادل را بین دین و ایمان حفظ میکنیم. آیا دین مهمتر است یا ایمان؟ دین فرم ظاهری و ایمان محتوایی است که انسان با آن سر و کار دارد. پاپ جوان با شکستن پوسته فرم ظاهری در تلاش برای دست یابی به محتوا و ایمان است. گذر از دین و فسادی که در واتیکان ریشه کرده است برای نجات ایمان به خدا. پیش از آنکه دامان ایمان نیز به فساد آلوده شود. این امر به صورت کلی در فرم ساخت سریال نیز دیده میشود.