نمونه‌ای از زیرگونه‌ Hangout در سینما ایران: یه حبه قند
وقت گذراندن به سبک ایرانی

نادیا ریسمانچی _ محسن فرقانی

 

فیلم یه حبه قند به کارگردانی رضا میرکریمی حدود یک دهه قبل و تقریباً همزمان با فیلم جدایی نادر از سیمین فرهادی ساخته شد. اتفاقات خارج از فیلم مانند موفقیت فیلم جدایی، تهیه کننده‌ یه حبه قند  و جامعه‌ ملتهب از حوادث 88 آن دوره باعث شدند تا نظرات نسبت به یه حبه قند بیشتر به واسطه‌ حواشی آن و نه خود متن فیلم باشند. برای مثال تصویر این فیلم از خانواده‌ی ایرانی که در مقایسه با تصویر فیلم جدایی از آن قرار می‌گرفت، با برچسب سفیدشویی تعریف می‌شد. امّا در این بین منتقدی به طور جدّی به تحلیل متن سینمایی یه حبه قند و فرم روایت در آن نپرداخت تا به وسطه‌ آن به اهداف نقد مانند پیدا کردن هدف مولف از ساخت فیلم و بررسی عناصر سینماییش بپردازد. برای نمونه، در نقدهای ساده‌ راجع به فیلم هیچ اشاره‌ای به ژانر یا سبک زیبایی‌شناختی آن نشده ‌است. در واقع این سبک اصلاً تشخیص داده نشده و به واسطه همین شناخت غلط برداشت‌هایی اشتباه از فیلم شده است. این جستار سعی دارد با اشاره به سبک زیبایی‌شناختی و یا زیرژانر فیلم نگاه درست‌تری به آنچه در متن این فیلم اتفاق افتاده‌است، بیندازد.

با نگاه به نوع پلات، شیوه‌ ساخت جهان فیلم، داستان‌های فرعی و اصلی، کارارکترپردازی و برخی ویژگی‌های تصویری می‌شود پی برد یه حبه قند  در زیرژانری قرار داد که در دنیای سینما به نام Hangout  شناخته می شود.

Hangout   در لغت به معنای با هم وقت گذراندن است و اولین اشاره به آن توسط تارانتینو شد که در پی تعریف ویژگی های روایی متفاوت فیلم Rio Bravo و نیز فیلم های ریچارد لینکنتر بوده است.

تارانتینو می گوید : «این فیلم‌ها از آن دسته‌ای هستند که بعد از مدتی با کاراکترهاشان دوست می‌شوید. همیشه می‌خواستم فضای فیلم‌هایم جوری باشد تا یک عاشق سینما به خاطر صمیمیت و دوست شدنش با کاراکترها، هر سال فیلم را از هرصحنه‌ای که خواست نگاه کند و از آن لذت ببرد». تکیه بر کاراکترهای صمیمی و دوست داشتنی که به واسطه‌ی این ویژگی‌ها در خاطر مخاطب می ماند، از مهم‌ترین شاخصه‌های این زیرژانر است که بعدتر به آن می پردازیم.

مک فارکوار  در مورد پلات این گونه فیلم‌ها می‌گوید: «ممکن است پلات و فیلمبرداری آن ها را تحسین کنید اما ویژگی اصلی آن ها شخصیت هایشان است». از آنجا که فیلم‌های Hangout  شاید بیشتر دارای نوعی زیبایی‌شناسی سینمایی باشند تا یک ژانر، بنابراین می‌توان آن‌ها را در زیر طیف بزرگی از ژانرها قرارداد. تارانتینو نیز آن را یک زیرژانر می‌نامد.

زیبایی‌شناسی فیلم‌های Hangout  از دهه‌ 50 میلادی و از دل سنّت بزرگ موج نوی آمریکا شروع شد (اگرچه این فیلم پدیده‌ای آمریکایی نیست، چنانچه بسیاری از کارگردان‌های آن اروپایی اند). این زیبایی‌شناسی به طور عمده به عنوان واکنشی به فیلم‌های عظیم و پرهزینه‌ استودیویی هالیوودی شکل گرفت؛ به شکلی که به نسبت ‌آن‌ها حال‌و‌هوایی صمیمی‌تر و روزمرگیِ واقعی‌تری دارند، ویژگی‌هایی که بعدها در قالب فیلم‌های Hangout  فرموله شدند. این فیلم‌ها در خود به مفهوم زمان نیز توجه دارند، چنانچه زمان دراماتیک در آن‌ها معمولا در یک روز می‌گذرد و این چنین آن روز را با جزئیات می‌شکافند، به طوریکه لحظه‌های کوچک روزمره نیز برایشان مهم می‌شود. این ویژگی یک فیلم Hangout است که مملو از صحنه‌هایی است که ظاهرا بار دراماتیک مشخصی ندارند_ برخلاف فیلم‌های کلاسیک هالیوود که هر صحنه‌اش حاوی موقعیتی دراماتیک است_ بلکه تنها حسی را منتقل می‌کنند که به ساخت مود و جهان ممکن داستان کمک می‌کند.

فیلم‌های Hangout ویژگی‌های روایی متفاوت خود را نیز دارند. برای مثال فاقد پلات‌های سه پرده_ با آغاز، میانه و پایان_ یا سکانس‌های دراماتیک هستند؛ جایی که یک مانع، مانع بعدش را می‌سازد و در نهایت به نقطه‌ اوج می‌رسند و در پایان‌بندی به گره‌گشایی از داستان ختم می شوند. در فیلم‌های این زیرگونه انگار اتفاقات الزاماً در خدمت پلات نیستند؛ یعنی اتفاقات فیلم نمی افتند صرفاً چون پلات به آن‌ها نیاز دارد، بلکه چون بخشی از زندگی کارارکترها هستند. فیلم‌های لینکنتر نیز که تبدیل به فیلم‌های آیکونیک این زیرژانر شده اند، ما را نه از طریق حوادث محرک پلات بلکه از طریق موقعیت‌های صمیمی غیردراماتیک و دیالوگ‌های جذاب به درون داستان می‌کشانند. 

در اینجا می‌توان برای مقایسه‌ این دو پلات، حادثه‌ مرگ فیلم جدایی را با یه حبه قند  مقایسه کرد. در فیلم جدایی حادثه‌ مرگ، نقطه‌ عطف پرده‌ی اول را می‌سازد؛ بنابراین حادثه‌ای است در خدمت پلات. بعد از این نقطه‌ دراماتیک، جهان کاراکترهای فیلم شکاف برمی‌دارد و جهان داستان به قبل و بعد از آن تقسیم می‌شود. این حادثه کاراکترها را به درون پرده‌ی میانه‌ پلات پرت می‌کند. کاراکترها در میانه مانند تمام فیلم‌های کلاسیک برای حل این شکاف_ حاصل از مرگ_ هدفی انتخاب می‌کنند، اما موانع یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. سیر اتفاقاتی که در خدمت پلات هستند، مخاطب را به سوی نقطه‌ی اوج و گره‌گشایی رهنمون می‌کنند. این مثالی بود از نقش اتفاق در یک پلات کلاسیک، اما مرگ در یه حبه قند  تبدیل به اتفاقی می‌شود شبیه عروسی. انگار مرحله‌ای از زندگی است که کاراکترها خیلی سریع با آن کنار می‌آیند. جهان‌شان شکافته نمی شود، زندگی‌شان به قبل و بعد آن تقسیم نمی‌شود و هدف مرگ‌و‌زندگی برای کاراکترها ساخته نمی‌شود. حتی در بحبوحه‌ مراسم کفن‌و‌دفن همچنان بحث عروسیِ پسند، کارهای سفارت، عقد در دفترخانه و... جریان دارد. مرگ هم شبیه باقی اتفاقات داستان گذراست و بخشی است از روزمرگیِ یک زندگی.

 این فیلم‌ها نه از طریق یک پلات خوش‌ساخت بلکه بیشتر از طریق شخصیت‌هاشان، حضور آن‌ها و نیز جزئیات جهان پیرامون آن‌ها پیام‌های خود را منتقل می‌کنند. اما حتی در این شرایط نیز پلات در این فیلم‌ها در لایه‌ی سطحی داستان وجود دارد. فیلم‌های Hangout  معمولاً ریتم کندی دارند. برای مثال درRio bravo  که یک فیلم وسترن است _ و تارانتینو برای تعریف این زیرگونه به آن اشاره می‌کند_ تا یک ساعت بعد از شروع فیلم، داستان اصلی آغاز نمی‌شود و فیلم توجه خود را بر ‌ساخت کاراکترهای صمیمی گذاشته‌است. یه حبه قند  نیز بخش بزرگی از پلات خود را روی داستان‌های فرعی شخصیت‌های پرشمارش بنا کرده و این خود در خدمت هدف فیلم Hangout، یعنی باز‌نمایاندن کاراکترها و ساخت یک فضای صمیمی است. لیندا سیگر  معتقد است، داستان‌های فرعی جایی برای نشان‌دادن ویژگی‌های عمیق‌تر کاراکترها، طی‌کردن منحنی کاراکتر، بیان دغدغه‌ها و فلسفه‌های زندگی‌شان است. بنابراین داستان‌های فرعی به تماشاگر فرصت همذات‌پنداری و صمیمی شدن با کاراکترها را می‌دهند. در یه حبه قند  ما با داستان‌های فرعی‌ای روبه‌رو هستیم که درست پرداخت شده‌اند. بدین معنی که از انگیزه‌های منحصربه‌فرد و مشخص کاراکترها نشأت گرفته، معمولاً دارای نقشه‌هایی هستند که با کاراکترهای دیگر به اشتراک گذاشته می‌شوند، سیر حوادث منطقی و از همه مهم‌تر آغاز، میانه و پایان خودشان را دارند؛ یعنی به نتیجه می‌رسند و در میانه رها نمی‌شوند. مانند داستان فرعی «جن» و داستان فرعی «گنج» که با تلاقی خود در شب جشن، حادثه ی برهم زننده‌ی پلات را می‌سازند. در کنار این‌ها، فیلم یک خط اصلی نیز دارد که تا اواسط آن کمرنگ است. این خط مثلث عشقی قاسم، پسند و خواستگار خارجیِ پسند است، که دو کاراکتر اصلی درگیر آنند: پسند و دایی. کاراکترهای دیگر نیز در طول فیلم به پیامدهای این خط اصلی واکنش نشان می‌دهند.

برخلاف فیلم‌های سنتی روایت‌محور، فیلم‌های Hangout  بر تنش استوار نیستند تا جذاب بمانند. در آن‌ها کاراکتر‌های هدف‌محور با خواست‌های سوزان که در فیلم‌های کلاسیک پیدا می‌شوند، جایشان را به کاراکترهایی داده‌اند که تنها می‌خواهند در موقعیت موجود سیر کنند. این تفاوت‌ها تنها به استراتژی متفاوت روایت بر نمی‌گردد، بلکه تفاوتی است ناشی از نگاهی متفاوت آن‌ها به دنیا. از نقطه‌نظر فیلم Hangout، تنش‌ها و جاه‌طلبی ها عصاره‌ی زندگی نیستند بلکه انحرافی از آنند. اینجاست که تمرکز از کنش به واکنش و از انجام دادن به بودن  تغییر می‌کند. 

در داستان‌های فرعی "یه حبه قند"  نیز کسی مواخذه نمی شود، تصمیمات اشتباه تبعات جبران ناپذیر ندارند، از خطای کاراکترها ساده گذشت می‌شود و همه‌چیز در بزرگی روزمرگیِ زندگی حل می‌شود. در این فیلم کاراکتر‌ها مشغول وقت گذراندن با همدیگر در موقعیت‌های مختلفند؛ هنگام آماده‌سازی جشن، آماده‌سازی ختم یا وقت شام خوردن. تمام این‌ها مدیومی هستند برای نشان‌دادن ویژگی‌های کاراکترهایی بدون جاه‌طلبی که تنها مشغول روزمرگی‌شانند. لیندا سیگر چهار ویژگی پیش‌بردن داستان، کاراکترپردازی، ساختن حال‌وهوا و شکافتن تم را برای یک صحنه‌ خوب عنوان می‌کند. بسیاری از صحنه های یه حبه قند  جدا از ساختن حال و هوا، ویژگی‌های دیگر یک صحنه خوب را نیز دارند. آن‌ها تنها برای نشان‌دادن برش‌هایی از زندگی نیامده‌اند و دارای کارکردی روایی نیز هستند؛ به این معنی که نویسنده در دل این صحنه‌ها با مهندسی اطلاعات، داده‌‌ای جای داده است که بخشی از داستان خط اصلی فیلم را می سازد. مثلاً از گوش دادن به پچ‌پچ‌های زنانه است که داستان پشت مثلث عشقی پسند برای ما پر رنگ‌تر می شود، از خلال این پچ پچ‌هاست که ما می‌فهمیم دایی پسند را برای قاسم می‌خواسته و دلیل قهر و مخالفت‌های پنهانیش، انتخاب نشدن قاسم توسط پسند است.

نمونه‌ دیگری از دقت یه حبه قند  به جزئیات و مهندسی اطلاعات در موقعیت های روزمره را می‌توان در صحنه‌ی کوتاه‌کردن موی دایی توسط حمید (با بازی هدایت هاشمی) دید. جایی که کاراکتر حمید تنها کاراکتری می‌شود که به داستان حماسی گذشته‌ دایی یعنی کشتن خرس شک می‌کند و آن را دروغ می‌داند. در صحنه‌های دیگر فیلم نیز نظر منفی دو کاراکتر پیرفرزانه‌ داستان، یعنی دایی و ننه جواهر نسبت به حمید را می‌بینیم. ننه جواهر به تنها کسی که اعتماد ندارد حمید است. دایی نیز در پیش‌داستان، چندین بار شخصیت حمید را به عنوان کسی که در حساس‌ترین موقعیت‌ها، بی‌ربط ترین کارها را انجام می‌دهد، خطاب کرده بود (حمید: «ده بار اینو به خودم گفته بود. انگار موقع شکار دست به آبت بگیره»). نتیجه‌ این خرده اطلاعات را می توان در شب جشن پسند مشاهده کرد، جایی که کاراکتر حمید وقتی همه مشغول مراسم جشن هستند، پنهانی و به تنهایی در انباری خانه مشغول حفر گودال برای پیدا کردن گنج می‌شود. در این بین اشتباهاً کابل برق را قطع می‌کند و با بهم خوردن جشن، در نهایت حادثه‌ برهم زننده‌ فیلم یعنی مرگ دایی را می‌سازد. این دو صحنه تنها دو نمونه از مهندسی اطلاعات در دل صحنه‌های روزمره‌ی فیلم بوده‌اند.

دیگر ویژگی مشترک فیلم‌های Hangout ، نوع استفاده‌ آن‌ها از موسیقی است. درحالیکه اغلب فیلم‌ها از موسیقی در خدمت روایت استفاده می‌کنند.، فیلم‌های Hangout با میان‌پرده‌هایی موزیکال داستان را متوقف می کنند تا به مخاطب و گاهی نیز به شخصیت‌ها فرصت لذت از موسیقی را بدهند. برای مثال در دل کشمکش‌های Rio bravo، درجایی که دیگر فیلم ها کاراکترهاشان را وا می‌دارند تا اسلحه بکشند یا کاری کنند که نقطه‌ مهمی در پلات ساخته شود، کاراکترهای این فیلم ناگهان وارد میان‌پرد‌ه‌ی موزیکال می‌شوند.

در یه حبه قند نیز در سه میان‌پرده موزیکال روایت متوقف می‌شود و مخاطب با صحنه‌هایی از زندگی روزمره‌ کاراکتر‌ها به همراه موسیقی آشنا می‌شود. این سه میان‌پرده‌ی را می‌توان به ترتیب: «زندگی روزمره»، «ازدواج»، «مرگ» نامید.

مروری بر پلات یه حبه قند :

در صحنه‌ها آغازین فیلم هر خانواده جدا، به شکلی منحصر‌به فرد و با کاراکترپردازی متفاوتی برای شرکت در مراسم عقد وارد خانه می‌شوند. در این بین سعی می‌شود با مهندسی اطلاعات از همان صحنه‌های ابتدایی، داده‌ها و نشانه‌هایی برای ساخت داستان‌های فرعی، کاراکترپردازی و نیز حادثه‌ برهم‌زننده گذاشته شود. در صحنه‌ ورود اولین خانواده، علی پسر کوچک بیش فعالشان ناگهان به درون حوض می‌پرد و ننه جواهر با اشاره به داستانی در پیش‌داستان، مخاطب را آماده می‌کند تا حادثه‌ای برای علی در فیلم اتفاق بیفتد. حادثه‌ای که در نهایت ماجرای قند خوردن دایی و مرگ او را رقم میزند. در صحنه‌های بعدی ما با دلخوریِ دایی از عروسی مواجه می‌شویم که دلیلش در ادامه‌ی فیلم باز می‌شود. گفته بودیم از ویژگی‌های Hangout  مهم‌کردن لحظه‌های ساده‌ای از زندگی است که در ظاهر بار دراماتیک ندارند. برخوردهای سرد ننه‌جواهر با حمید در موقعیت‌های عادی_ انگار که در او نحسی‌ای ببیند_ از جمله‌ این لحظات هستند. بعدتر می‌بینیم این کاراکتر حمید است که در سودای گنجی خیالی مراسم جشن را برهم می‌زند و اتفاق بعدی آن را می‌سازد.

در اواسط فیلم می‌بینیم دایی_ چشم‎به‎راه قاسم که سرباز شده_ در کاراکتر یک پیر‌فرزانه از پسند و مادرش می‌خواهد او را به عقد دعوت کنند تا غریبی نکند.

داستان فرعی «جن» در انباری که بین بچه‌ها در جریان است، از اواسط فیلم آغاز می‌شود. در صحنه‌ای صمیمی از وقت گذراندن خواهر‌ها با یکدیگر _از امضاهای فیلم Hangout _ به شکل پررنگ‌تری با تنشِ اصلی فیلم یا همان مثلث عشقی آشنا می‌شویم. از خلال پچ‌پچ های زنانه‌ آن ها می‌فهمیم دایی از مدت‌ها قبل پسند و قاسم را که مانند بچه‌های نداشته‌ی خود بزرگ کرده بود برای همدیگر می‌خواست، اما قاسمِ خجالتی ظاهراً هرگز نتوانسته خواست خود را به طور مستقیم با پسند در میان بگذارد. او حالا چند ماهی است که خانه را برای سربازی ترک کرده‌است. در این میان پسند با خواستگاریِ غیابی پسر خانواده‌ی متمول وزیری‌ها که حالا در آمریکا زندگی می‌کند، مواجه شده و به آن پاسخ مثبت می‌دهد. نکته اینجاست دایی سال‌هاست با خانواده‌ی وزیری‌ها اختلاف عمیقی دارد.

در دقیقه 50 فیلم وقتی همه در گیرودار جشن عقد هستند، دو داستان فرعی «بچه‌ها و جن» و «حمید و گنج» در انباری با هم تلاقی می‌کنند که با رفتن برق، برهم‌خوردن جشن، شوکه شدن علی، زمینه را برای حادثه‌ برهم زننده‌ی داستان یعنی مرگ دایی در صبح روز بعد آماده می‌کنند.

در صبح فردا بر‌هم‌خوردن جشن، دایی در فضایی خصوصی با پسند خرابی رادیو را بهانه می‌کند تا حرف قاسم را پیش ‌بکشد و از اهمّیتش برای این خانه بگوید؛ درست وقتی پسند در بحبوحه‌ ازدواج است. انگار ماجرای پسند و قاسم هنوز در ذهن دایی تمام نشده است. شاید می‌خواهدکاراکتری در معرض تصمیم را دچار تردید کند.

در صحنه‌ بعد دایی به خاطر قندی که در گلویش گیر می‌کند، می‌میرد و ما در سکانسی که به نسبت فیلم‌های کلاسیک ریتم کندی دارد، با مرگ او_ که اولین اتفاق برهم‌زننده داستان است_ روبه‌رو می‌شویم.

درست بعد از مرگ، دوباره روزمرگی زندگی بر فضا حاکم می‌شود و تمام کاراکتر‌ها را در خود حل می‌کند. در همین اثنا با ورود قاسم به خانه برای مراسم ختم، خط اصلی مثلث عشقی دوباره پررنگ می‌شود. با ورود قاسم، پسند انگار که گناهی کرده باشد، سعی می‌کند همه‌جاکنارش باشد و یک فضای خصوصی با او بسازد.‌ قاسم که گویی از مراسم عقد بی‌خبر بوده، بعدتر پی‌ می‌برد پسند به پسر وزیری‌ها جواب مثبت داده‌است.

در ادامه قاسم به طور ناگهانی خانه را ترک می‌کند و پسند که انگار حرف ناگفته‌ای با او داشته‌باشد، در سیاهی شب و در کوچه پس کوچه‌های محله به دنبالش می‌رود اما او را نمی‌یابد. حرفی که تا انتها نمی‌فهمیم چیست، ناگفته می‌ماند. اما ماجرای این مثلث عشقی هنوز در فیلم تمام نشده و در انتهای شب درست وقتی که تابلوی شامِ آخر این خانواده ساخته شده، بار دیگر به آن ارجاع می‌شود‌ .

پس از مراسم ختم، پسند را در نمایی غرق تردید می‌بینیم. انگار نسبت به چیزی مهم مردد شده است. سپس بی‌توجه به حرف‌های خواهر‌ها درباره‌ بدشگونی لباس عزا برای تازه عروس، رخت سفید عروسی را در‌آورده و رخت سیاه می‌پوشد. نشانه ای از اینکه انگار فعلاً از عروسی دست کشیده‌است.

سر سفره‌ شامِ آخر خانواده که انتهای خط پلات است، باید تکلیف خط اصلی یعنی مثلث عشقی و تصمیم پسند روشن شود. در حین شام داماد به گوشی پسند زنگ می‌زند تا ظاهراً سوالی درباره‌ برنامه‌ریزی برای عقد و ویزا بکند. در این لحظه سوال اصلی فیلم بار دیگر توسط یکی از خواهر‌ها تکرار می شود: «حالا به اینا چی بگیم؟». مادر با طفره رفتن پاسخ را به عهده‌ پسند می‌گذارد. پاسخ پسند که تا چهلم صبر می‌کند و تازه بعد از آن جوابشان را می‌دهد، بار دیگر بر ابهام فرجام این مثلث عشقی صحه می‌گذارد.

در صحنه‌ آخر که همه خوابند و پسند بیدار، برق خانه می‌آید. پسند یک‌به‌یک به اتاق‌ها سر‌می‌زند و لامپ‌ها را خاموش می‌کند؛ انگار که پرده بیفتد و نمایش تمام شود. در این بین صدا رادیویی که قاسم درست کرده‌بود و حالا با آمدن برق روشن شده، پسند را به اتاق دایی می‌کشاند. رادیو در حال پخش آهنگی عاشقانه است. آهنگی که انگار حرف قاسم کم‌رو باشد که هیچوقت نتوانسته‌ بود مستقیما با پسند در میان بگذارد. در نمای پایانی، پسند را مشغول گوش دادن به آهنگ می‌بینیم. با لبخندی روی لب و سوالی که بی‌جواب می‌ماند.

یه حبه قند را می‌توان اثری متفاوت در سینما ایران دانست. این فیلم توانسته تِم خود را که تقدیس روزمرگی است به ‌طور موفقی در قالب فرم بیاورد. بدون اینکه مانند فیلم‌های مشابهی از این دست برای بیان تم خود دست به دامن شعار‌ها، دیالوگ‌ها و موقعیت‌های نامربوط به زندگی شود. ویژگی‌های فیلم‌های Hangout را می‌توان در لایه‌های مختلف یه حبه قند مشاهده کرد. این متن امید دارد با اشاره به این نشانه‌ها در درون متن فیلم، بتواند به مخاطب در درک بهتر آن کمک کند.

1401/10/24 13:09:09