جیمز شیان / وبلاگ روح انیمیشن
بعضی "بازیگر" هستند، اما برخی "هنرمند".همفری بوگارت، مریل استریپ، مارلون براندو و جک نیکلسون. چنین هنرمندانی آمدهاند تا با تسلط خود بر پروژه سینما شخصیتهایی را خلق کنند که فکر هر نوع جایگزین دیگری برای آنها کاملا غیرممکن شود.
امروز میخواهیم به استعداد بازیگری دنیل دی لوئیس نگاهی بیاندازیم، هنرمندی که برخی او را بهترین بازیگر در تمامی دوران می دانند. ادعایی که مخالفت در موردش دشوار است. هنرمندی که تا کنون سه بارِ بی سابقه برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شده است. فردی که به عنوان هنرمندی عمیقاٌ غرق در بازیگری شناخته شده است. هنرمندی که به نقش هایی که خلق می کند تبدیل می شود. از متاثر کردنمان با بازیش در نقش یک مرد مبتلا به فلج مغزی گرفته تا ایفای نقش یکی از مهمترین رهبران تاریخ آمریکا. بازیگران زیادی وجود ندارند که چنین طیف گستردهایی از نقشها را بازی کرده و مورد ستایش منتقدان نیز قرار گرفته باشند.
میخواهیم نگاهی به صحنههایی از چهار فیلم از دی لوئیس داشته باشیم. در هر کدام از این نمونه ها، خواهیم دید که نقش هایی که دی لوئیس خلق میکند نه تنها کاملاً اصیل و منحصر به فرد هستند، بلکه بیان تمامی حالات انسانی را-ذهنی، فیزیکی و عاطفی- در خود خلاصه کردهاند. مانند هنرمندانی که پیش تر به نام آنها اشاره شد، دی لوئیس نیز نقشهایی را خلق میکند که با بودن در فیلمها ، به آنها شکل میدهند.
دار دستههای نیویورکی، محصول سال 2002
در فیلم دار و دستههای نیویورکی ساخته مارتین اسکورسیزی، که تصویری پر جنب وجوش و بعضاً اغراق آمیز از اواخر قرن نوزدهم میلادی در آمریکا را نشان میدهد، دانیل دی لوئیس نقش شروری کاریزماتیک به نام "بیل قصاب" را بازی میکند؛ مردی منضبط و در عین حال خشن که گروهی از جنایتکاران زیرزمینی را رهبری میکند که برای گرفتن حقوق خود در محله فایو پوینت نیویورک میجنگند. در این صحنه جذاب، دی لوئیس، درسی ازحضور، ریتم و بافت ارایه میدهد. لحظاتی از سکون در تضاد با کنشی سنگین و قاطعانه به این صحنه از فیلم ارزش داده و هیجان آن را افزایش می دهد.
او با استفاده متعادل از زبان بدن، مکث در صدا و نگاههای خیره همیشگی در شخصیتی به اوج رسیده که هم برایمان جذاب است و هم ما را می ترساند. زمانی که خاطراتش را مرور میکند ما را به درون وجودش راه میدهد. در این حالت "بیل قصاب" شخصیتی انسانی، جذاب و دوست داشتنی دارد. و بعد، تنها در یک چشم بهم زدن، لحن او تغییر میکند و صراحتش در بیان جملاتی که به ما و حریفش (آمسترام با بازی لیوناردو دیکابریو) دیکته میکند ما را از او دور کرده و به عقب میراند. گویی که او مالک ما است و ما کنارش هستیم چرا که او به ما این اجازه را داده است. سپس، او دوباره ما را به درون خود میکشاند و مجبورمان میکند که با دقت به او گوش دهیم. مانند یک عروسک گردان- هم خودش و هم شخصیتش- با ما بازی میکنند و ما را به عقب و جلو میرانند. این صحنه با مجموعهایی از اَکتهای بدنی که پایان داستان را به خوبی بیان میکند، به زیبایی به پایان میرسد.
فیلم دار و دستههای نیویورکی شاید بهترین ساخته مارتین اسکورسیزی نباشد، اما دی لویس در نقش "بیل قصاب" با درخشش و تسلطش در بیان بدنی و کلامی، صحنه به صحنه فیلم را از آن خود میکند.
پای چپ من، محصول 1989
در فیلم تکان دهنده "پای چپ من" ساخته جیم شریدان ، دی لوئیس نقش "کریستی بروان" فردی مبتلا به فلج مغزی را بازی میکند که بعدها تنها با استفاده از پای چپش یک شاعر و نویسنده موفق می شود.
این شخصیت الهام بخش و در عین حال غیراحساسی، تصویری متفاوت از شخصیتهای با معلولیت در سینما است؛ شخصییتهایی که غالباً بیش از حد معمول ملودرام و دوست داشتنی به تصویر کشیده میشوند. در این فیلم دی لوئیس شخصیتی کاملا متقاعد کننده خلق میکند که هم اطرافش و هم نگاه ما را نسبت به افرادی که با چنین شرایطی زندگی میکنند- شرایطی که خارج از درک ماست- به چالش میکشد. در این صحنه پنج دقیقهای، دی لوئیس نقشش را در میانه تغییر میدهد و با یک اکت بدنی ابتدا با سکون و سپس با کنش، تماشاگر را تحت تاثیر قرار میدهد. در اینجا، معلولیت های بدنی شخصیت فیلم با بروز حس عمیق تنهایی پررنگ تر شده و باعث ایجاد ناراحتی و همدلی میشود. به دقت نگاه کنید که چگونه تنش ایجاد شده در نهایت به بروز خشونت ختم میشود و نتیجهاش اندوهی بزرگ و حس همزاد پنداری است. کار زیبای جیم شریدان با دوربین- چرخیدن دوربین روی شخصیتهای دیگر فیلم زمانی که کریستی در حال دگرگونی است- منجر به یک نگاه وسیع تری به تاریکی و تراژدی رفتار انسانی میشود. ماهم مثل آنها احساس میکنیم - بی دست و پا، وحشت زده و درمانده- دقیقاً مانند کریستی که در تمامی زندگی خود احساس کرده که هرگز نمی داند چه اتفاقی ممکن است بیفتد. این فیلم الهام بخش است و بازی دی لوئیس (شروع اولین اسکار از سه جایزه اسکار دیگرش) فراموش نشدنی.
خون به پا خواهد شد، محصول 2007
دی لوئیس در"فیلم خون به پا خواهد شد"، ساخته پاول توماس اندرسون، نقش دانیل پلین ویو، کارگر معدن نفت را بازی میکند. فیلم که اواخر قرن نوزدهم میلادی را به تصویر میکشد ، درباره مردی ست که وضعیت خانواده، ایمان و ثروتش به هرج و مرج و جنون ختم میشود. به عنوان یک نمونه کاملا جذاب برای شخصیت شناسی، "خون به پا خواهد شد" فیلمی است که مدتها بعد از تیتراژ پایانی نیز ذهنمان را درگیر میکند. در این دو صحنه از فیلم (برای فهم بهتر باید با هم دیده شوند)، ابتدا دی لوئیس را داریم که با چند مرد که قصد خرید زمین او را دارند ملاقات می کند.در پایان این بخش، "پلین ویو" پس از اینکه یکی از مردان در صحبت هایش به او توهین میکند شروع به حمله میکند. اما قبل از آن، مرد را به طور لفظی تهدید می کند تا موضع خود را چه در زمان پرخاشگری و چه زمانی که مورد حمایت قرار گرفته مشخص کند. در صحنه دوم، "پلین ویو" با پسرش در یک رستوران است؛ قبل از آنکه از حضور حریفانش خشمگین شود. در این صحنه است که بازیگری دی لوییس واقعاً می درخشد و ما شاهد دیدگاه متعصبانه او نسبت به بی عدالتی (به هر حال طبق قواعد خود دانیل) هستیم که در چشمانش می جوشد.
در اکت بازیگوشانهاش با دستمال کاغذی شاهد تمسخر و به بازی گرفتن عجیب و غریبش هستیم، و سپس، زمانی که در جای خود ماندن بیش از حد برایش غیرقابل تحمل می شود، صراحتاً نارضایتیاش را نشان میدهد. بازی آخرش که نوشیدن ویسکی مرد مقابلش است، یک علامت تعجب کامل برای مردی مغرور و با ابهت است که علیرغم ضعف هایش، دارایی اش را به دست آورده است.( توجه: این بازی، شخصیت او را اثبات می کند. یک صحنه ی درخشان در ابتدای فیلم وجود دارد که در آن "پلین ویو" پس از آنکه پایش در اثر سقوط از معدن می شکند، سینه خیز خود را به شهر میرساند. این صحنه است که تحسین برانگیزترین ویژگی شخصیت "پلین ویو" یعنی سخاوت و عزم او را به نمایش میگذارد و به مخاطب اجازه می دهد به او احترام گذاشته و او را دنبال کند حتی اگر کارهای منفور و غیر اخلاقی او را توجیه و یا تایید نکند).
لینکلن، محصول2012
در یکی از مهار شدهترین کارگردانیهای استیون اسپیلبرگ، شاهد یکی از جدیدترین و شاید درخشانترین نقش آفرینی های دنیل دی لوئیس در نقش شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا، آبراهام لینکلن هستیم.
شایعه شده است که دی لوئیس برای خلق نقش لینکلن، از صدایش گرفته تا نحوه راه رفتن، نشستن و حالاتش، هشت ماه را در انزوا گذرانده است. این نقش آفرینی به اندازهای متقاعد کننده است که تقریبا غیر ممکن است که فکر کنیم لینکلن جور دیگری راه میرفته و یا صحبت می کرده است. این خلق شخصیت من را به یاد داستان نقاشی "گیربرت استووارد" به نام "پرتره ی لندزدوان" از اولین رییس جمهور آمریکا "جرج واشنتگن" می اندازد . این پرتره به قدری تصویری شاهانه و باوقار از رئیس جمهور به نمایش گذاشته است که با وجود آنکه شباهتی دقیق به جرج واشنگتن ندارد اما اینکه او برای همیشه در تاریخ چگونه دیده شود را مشخص کرده است؛ هر سکه و اسکناسی از این پرتره خاص استفاده میکند.
در این لحظه مهم از فیلم، شخصیت دی لوئیس نه تنها خشم خود، بلکه عزم و اراده مطلقش را در مورد لغو برده داری در آمریکا ابراز میکند و ما شاهد اکت بدنی محکم و کنترل مطلق روی صدایش هستیم که عمیقاً ناامیدی او را از روند سیاسی و رنجی که برایش ایجاد کرده است را نشان میدهد. در اینجا لحن و بیان، دلالتی بر بازی بدنی دارد. همانطور که صحنه پیش می رود، او پر تحرک تر شده و انگیزه، خشم و قدرتش بیشتر در حالات فیزیکی او نمایان می شود؛ این یک اوج گیری کامل از بروز تمامی حالات انسانی است.
به قدری تعریف و تحسین از دنیل دی لوئیس شده است که می توان به راحتی تمامی این گفته ها را به عنوان یک تمجید دیگر از بازیگران و موقعیت ویژه ای که دارند نادیده گرفت. اما اگر این کار را انجام دهیم، فراموش میکنیم که واقعاً به آثارشان نگاهی بیاندازیم و آنها را مطالعه کنیم. ما همیشه باید به دنبال بررسی و فهم تکنیک، فرم، و ایده هنرمندان باشیم تا بتوانیم که تحت تأثیرشان قرار گرفته و در کارهای خود به آنها نزدیکتر شویم.
و در نهایت، برای الهام گرفتن باید به این آثار نگاه کرده و به آنها گوش فرا دهیم چرا که همیشه به یک منبع الهام نیاز داریم. از خود گذشتگی دی لوئیس به عنوان یک بازیگر چنان کلیت فوقالعاده ای را به نمایش میگذارد- همه چیز را در خود میکشد و سپس همه چیز را بیشتر بروز میدهد- که به ما یاد آور میشود زمانی که هنرمان ما را تعریف کند و ما هنرمان را ، یک ارتباط همزیستی عالی به وجود می آید. و این یک لذت بزرگ برای ما به عنوان یک هنرمند خواهد بود.