ونسا تورپ / گاردین
مردی که اغلب به عنوان بزرگترین بازیگر سینما نسل خود مورد ستایش قرار میگیرد، به دلیل توجه وسواس گونهاش به جزئیات در ساختن شخصیت مشهور است - برخی به او لقب بدنام دادهاند - آخرین نقش او با بازی آبراهام لینکلن نیز از این قاعده مستثنی نیست.
ترکیبی از لجن و خون در صحنههای آغازین فیلم استیون اسپیلبرگ، لینکلن، خودی نشان میدهد. در نمایشی بیرحمانه از آنچه در هنگام یک شکست سیاسی اتفاق میافتد، اجساد در میدان نبرد باتلاقی انباشته میشوند. بقیه فیلم نیز با لحنی سیاه و تاریک به طور پیوسته به این موضوع میپردازد که چگونه سیاستمداران ممکن است به چنین جنگ داخلی وحشتناکی دامن بزنند یا آن را پایان دهند. پلات مرکزی فیلم که تلاشی برای لغو بردهداری است از بازی دنیل دی لوئیس با آن محاسن بلند که یکی از مشهورترین گریمهای تاریخ سینماست بهره برده است.
این بازیگر 55 ساله با بازی در نقش شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، به مجموعة کهن الگوهای دنیای جدید می افزاید. کارنامه کاری دیلوئیس را طیف نقشهای متنوعی همچون هاکی، پیشاهنگ اسطورهای و دونده سریع، در فیلم آخرین موهیکان، شهرک نشین مذهبی به خطر افتاده، جان پراکتور در بوته آزمایش و شخصیت اجتماعی مهم نیولند، ادیت وارتون در عصر معصومیت در برگرفته است. پس از مدتی او خوی وحشیگری اوباش را با بازی در فیلم دار و دسته نیویورکیها به تصویر کشید و ایفاگر نقش یک کاراکتر مرزنشین طماع، دانیل پلین ویو در خون به پا خواهد شد بود.
لینکلن، ژانویه در بریتانیا اکران میشود و نام دی-لوئیس را برای سومین بار در رقابت برای کسب جایزه اسکار قرار میدهد. در آن زمان یکی از منتقدان به نام AO Scott از نیویورک تایمز، درباره بازی دیلوئیس در لینکلن مینویسد: «او یک نقش سخت حماسی را به آسانی ایفا میکند گویی کتی است که تا پیش از این بارها آن را پوشیده است.»
جوان ساخته جان فورد را پشت سر گذاشتهایم و این بار کار لینکلنِ باصداقت، مستقیما از ایالت کنتاکی آغاز میشود. لینکلنِ به بلوغ رسیدة اسپیلبرگ به تازگی برای دومین بار از سوی مردم انتخاب شده است، با این حال با کنگرهای روبهرو میشود که با او دائما در حال نزاعاند. مخالفین دموکرات او را یک دیکتاتور میدانند و حزب جمهوریخواه نیز با او به طور پیوسته در حال دشمنی است.
دیوید تامسون منتقد بریتانیایی یک بار گفت که: «دی لوئیس میداند چگونه مخاطب را بدون توجه مستقیم درک کند» و در لینکلن این بازیگر دوباره چیزی را ارائه میدهد که میتوان آن را یک اجرای تمام عیار نامید. او صدایی عجیب، رها و ترک خورده را انتخاب میکند و بینندگان بسیاری را با خود همراه میکند، اگرچه اسپیلبرگ ادعا میکند که با ارسال قطعه ضبط شدهای از احساسی که لینکلن باید صحبت کند، چگونگی ایفای نقش را پیشتر متذکر شده و همین موضوع باعث توفیق دی لوئیس شده است. دی لوئیس همچنین با بیان شیوههای عامیانه و شوخ طبعیاش در کلام که ظاهراً بر خلاف هدایت اسپیلبرگ بوده است، او را شگفتزده میکند. او مانند کارآگاه تلویزیونی کلمبو با آن کلاه بلند ابریشمی، پر از حکایات و داستانهای مطایبه آمیز است.
یکی از آن داستانهای مطایبهآمیز موسومِ به سگ پشمالو که در فیلمنامه گنجانده نشده است، داستان قدیمی در مورد بازیگری است که آنقدر مصمم است که نقش آبراهام لینکلن را در یک نمایش بازی کند تا جایی که ریش میگذارد و هفتهها آن نقش را با لباس مخصوص تمرین میکند. با خطر خراب شدن فیلم اسپیلبرگ برای تازه واردان به تاریخ آمریکا، این موضوع، ناگزیر، بازیگری را درگیر میکند که موفق به دریافت نقش نمیشود و پس از اینکه یک شب تئاتر را ترک میکند دیگر به خانه باز نمیگردد. این یک شوخی سیاه است که میتوانست ذهن بازیگران اسپیلبرگ را هنگام تماشای دی لوئیس بین صحنهها درگیر کرده باشد. او همیشه لهجه کنتاکی خود را حفظ کرد و حتی به گفته سالی فیلد که نقش همسرش را بازی میکرد، شعرهای پنج بیتیِ احمقانه او در شخصیتپردازی کاراکتر ابه (ابراهام لینکلن) به کار رفت.
پس از اولین موفقیت دیلوئیس در نقش یک همجنسگرا در فیلم رختشویخانه زیبای من در سال ۱۹۸۵، نقشآفرینیهای بعدیاش به دلیل تلاش خارقالعاده برای غوطهور شدن در شخصیت، با اقبال مواجه شده است. دی لوئیس در سال 1989 برای بازی در نقش اسکار گرفتة کریستی براون در فیلم پای چپ من، ایفاگر نقشی سخت بر روی ویلچر بود و یاد گرفت که چگونه با آن حالت انگشتانش نقاشی کند.
او در سال 1992 در نقش هاکی در فیلم آخرین موهیکان ساخته مایکل مان، تکنیکهای بقا، کندنِ پوست خرگوشها و سوراخ کردن قایقها را مطالعه کرد. هنگام ساخت به نام پدر در سال 1993، او نقش جری کانلونِ زندانی را با خوردن غذای زندان و خوابیدن در سلول تمرین کرد، اما در همان سال لباس ویکتوریایی به تن کرد تا در پیادهروهای منهتن راه برود تا برای بازگشت به آنجا برای بازی در عصر معصومیت آماده شود. زمانی که نیکلاس هایتنر او را برای بازی در فیلم بوته آزمایش انتخاب کرد، ساکنین از شنیدن اینکه او میخواست به آنها در ساختن سالم (شهری بندری در شمال شرقی ماساچوست) کمک کند شگفتزده نشدند.
اگر نام دی لوئیس با شهرتی توام با اصالت همراه است، احتمالاً به این دلیل است که اجرای او آنقدر قوی است که نیاز به توضیح دارد. همانطور که تامسون اشاره کرده است: «دی-لوئیس عجیب و غریب است. کماندار نیولند یا هاوکی او را تماشا کنید؛ باور اینکه هر دوی این کاراکترها کار یک نفر است، آسان نیست.»
وقتی مخاطبان متوجه میشوند که این بازیگر بین صحنههای فیلمبرداریِ اسکورسیزی برای گروههای تبهکار نیویورک در سال 2002 چاقو تیز کرده است، به مخاطبان کمک میکند تا بفهمند چرا او بر صفحه نمایش تسلط داشت. فیلیپ فرنچ در آن زمان در روزنامهاش خاطرنشان کرد: «دیلوئیس در نقش بیلِ دیوانه و کاریزماتیک، تلاقی بین فاگین و بیل سایکز، اجرای غولآسایی ارائه میدهد که به ناچار دی کاپریو و دیاز را در نقش الیور و نانسی تحت الشعاع قرار میدهد.»
شگفتيهاي مربوط به ديلوئیس به مجموعه فیلمهای او محدود نمیشود. قبل از اینکه او در بوته آزمايش ظاهر شود، گزارشها حاکی از آن بود که او یک کوچ نشین بوده است و در این بین زمانیکه در اروپا سرگردان بوده، چگونه سنگفرش کردن خیابان را آموخته است.
او با مجموعهای از زنان مشهور نیز در ارتباط بوده است، از مدونا و سیناد اوکانر گرفته تا وینونا رایدر و جولیا رابرتز، و غیرمتعارفتر از همه، به نظر میرسد او ایزابل آجانی، هنرپیشة فرانسوی و مادر اولین فرزندش را بدون ملاقات حضوری و تنها از طریق فکس اخراج کرده است. سپس، در حین کار بر روی فیلمنامه بوته آزمایش نوشته آرتور میلر، نه تنها با نمایشنامه نویس فقید، بلکه با دخترش، ربکا، صمیمی میشود و به سرعت به تیتر یک روزنامهها تبدیل میشود. دیا پیچاردو، مربی تناسباندام و دوست دخترِ خانه به دوشِ دی لوئیس، در مصاحبهای که با مطبوعات داشت از خبر ازدواج دیلوئیس با نقاش و فیلمساز ۳۲ ساله در مراسمی مخفیانه در ورمونت پرده برداشت.
دی لوئیس از یک شاعر بریتانیاییِ ایرلندی تبار، سیسیل دی لوئیس و بازیگرِ زنِ مشهور آن روزگار، جیل بالکن، که خود دختر تهیه کننده سرشناسِ فیلم، مایکل بالکن است، به دنیا آمد. به گفته خواهر بزرگش، تاماسین، سرآشپز و فیلمساز، زندگی آنها هیچگاه گرم و صمیمی نبوده است. مثلا او در مصاحبهاش یادآوری میکند که: «ما برای شام پایین نمیآمدیم.» یا میگوید: «ما در مهدکودک با دایه چای میخوردیم و با هم به دنیای تنهایی پرتاب میشدیم، اما همینها ما را مستقیماً به سمت یک دنیای خیالآمیز هدایت میکرد.»
او در توصیف والدینش از عبارت «بنبست عاطفی» استفاده کرد و درباره رابطه خود و برادرش اضافه کرد زمانیکه او و برادرش به مدرسه شبانهروزیِ همپشیر میرفتند، بیشتر وقت خود را صرف دعواهای بچگانه با یکدیگر میکردند. او گفت: «من به دن اصرار کردم و او گفت از زمانیکه ما به اینجا آمدهایم شیطان به زندگیمان نفوذ کرده است. او اصرار دارد که این من بودم که او را مجبور کردم برایم دزدی کند. در حالیکه او برادر معلم انگلیسی سابقاش، تهیه کننده فیلم، دیوید تامپسون که مشکل ساز شده بود را به یاد نمیآورد.
او به مصاحبهکننده گفت: «او شاید کمی خوی وحشی داشت، اما یکی از کسانی بود که همه ما میخواستیم به آنها آموزش دهیم. او حتی در 14 سالگی در نمایشنامههای مدرسه استعداد خیرهکنندهای از خود به نمایش گذاشت. او کاریزمای باورنکردنیای داشت. به یاد میآورم که موضوع سیگار کشیدن بود و این مسئله به اخراج حتمی او از مدرسه میانجامید. ما در مورد اینکه آیا او واقعاً باید به سیگارکشیدن در مدرسه اعتراف کند، صحبت میکردیم، چرا که چنین جرم کوچکی نباید باعث اخراج او میشد.»
پس از مدرسه، دی لوئیس به فکر ساختِ مبلمان افتاد، اما به خاطر آسودگی خاطر مادرش به بازیگری بازگشت. دیلوئیس یادآور شد: «در آن زمان مادر احتمالاً خیلی بیشتر از همیشه نگرانم بود، زیرا در این مدت تنها چیزی که از او دریافت میکردم، فارغ از اینکه چه کاری انجام میدهم، تشویق بود، به قدری که فکر میکنم من هم در عوضِ جبران، برای بازگرداندن نوعی تعادل به خودم به یک قاضی بسیار خشن تبدیل شده بودم.»
دی لوئیس در سن ۲۵ سالگی در نمایش پایان غرب در کشوری دیگر ظاهر شد، همان نمایشی که به کنت برانا، کالین فرث و روپرت ایورت فرصت بزرگی برای دیدهشدن داد. هفت سال بعد، او به ایفای نقش در نمایشنامه هملت در تئاتر ملی پرداخت که در حین اجرای نمایش در صحنة ارواح ناگهان، سقوط کرد. آن زمان تصور میشد این نمایشِ غم و اندوه و دلیل آن اتفاق، این بوده است که در آن صحنه به خصوص، دانیل روح مرحوم پدرش را به خاطر آورده است که ۱۰ سال قبل از آن فوت کرده بود.
این بازیگر اخیراً توضیح داده است که روح پدرش را در «آن شب وحشتناک» روی صحنه ندیده است، هرچند اعتراف میکند که محتوای نمایش برایش سخت بوده است: «من احتمالاً هر شب روح پدرم را میدیدم، زیرا مطمئناً اگر در نمایشنامهای مانند هملت کار کنید، همه چیز را از طریق تجربة خود کشف میکنید.»
بیست سال پیش از آن، دی لوئیس برای این روزنامه در مورد احساسات شدید خود نسبت به پدرش نوشت. او لحظهای را به یاد آورد که اعضای خانواده از او خواسته بودند دست پدرِ در حال احتضارش را بگیرد.
دیلوئیس در این باره مینویسد: «از آن اولین برخورد عجیب و غریب که حسی از بیگانگی و بیحسی را در پی داشت، باعث شد من به یکباره از خود بیخود شوم. احساس فقدان در من رشد کرده و در نهایت به چیزی تبدیل میشود که نشانی از غمی ابدی، جهل و نادانی دارد. این است رمز و راز عشق واقعی»
در حال حاضر خواهرش عنوان میکند که با وجود موفقیتهایی که دنیل در زندگی به دست آورده و به خانوادهاش نیز کمک کرده است اما زندگی هر روز برایش سختتر میشود چرا که «مخاطرات زندگیاش بالاتر میرود.»
با این حال، بعید نیست در پایان هفته، استفن فرای، ستاره بداقبال و پریشانحال که تئاتر را ترکگفته، شجاعانه به صحنه لندن بازگردد. از این رو چندان جای تعجب ندارد که روزی بازیگری که از سوی بسیاری به عنوان بهترین هنرپیشه فیلم شناخته میشود با بازگشت به صحنة جنایت شکسپیر، مورد استقبال قرار گیرد.