اگر دنیای کنونی را محصول عصر «روشنگری» بدانیم و حاکمیت «خرد» و « علم اثباتی» و عقب نشینی خرافه و افسانههای اساطیری را در ذهن انسان امروزی باور کنیم، باز هم نمیتوان گفت که در عصر مدرن، جایی برای اسطورهها وجود ندارد.
اگردر تحلیل دنیای مدرن که پس از جمود قرون وسطی و دگرگونی رنسانس، به آنچه توسط غرب به سراسر جهان تسری پیدا کرده، توجه کنیم، عقبرانده شدن عقاید «سنتی و ماورائی» و رشد اندیشه «علمی» را رد پای این تداوم مییابیم، اما آنچه در عمل، بشر و دستاورهای هنری و فرهنگیاش را در چه در فرهنگ مشرق زمین و چه در جوامع توسعه یافته ماندگار ساخته، از نوعی دلدادگی و رجوع به اسطورهها ناشی می شود.
به عبارت دقیقتر اگر در گذشته ما قبلِ مدرن، اسطورهها در مذهب و عقاید سنتی قومی، سینه به سینه با گفتار و نوشتار و تصاویر، نسلها را در مینوردیدند و در ذهن و ضمیر انسانها حضور داشتند، اکنون شخصیتهای خلقشده توسط هنرمندان و نویسندگان هستند، که این نقش را در راستای نیاز به تعالی انسان مدرن و تکیهاش بر اسطورهها ایفا میکنند.
اسطورههای مدرن غربی، اکنون هم پای در زمین دارند و هم به دنیاهای کشف نشده (حیات در کرات و سیارات دیگر) مربوطند. موجوداتی دیگری از هستی، یا از کرات دیگر (سوپرمن) به زمین آمده و به کمک ما میشتابند یا از دل زندگی صنعتی به یکباره قدرت های شگفت انگیزی پیدا میکنند (اسپایدرمن) .
مردم در مواجهه با مشکلات و مصائب زندگی، قدرت، موقعیت و توانمندی ابرقهرمانان مثبت را ستایش می کنند و برای نابودی ساختارهای ظالمانه موجود و فرار از به زیر سلطه درآمدن توسط نیروهای شر، به آنها نیاز دارند.
در روانشناسی مدرن آمده است که ناکامیهای فردی، به شکل یک کنش بیرونی، خشم ایجاد میکند، اما پیامد ناکامی در عرصه جمعی فقط خشم نیست؛ آرزو و آمالی است که برای دستیابی به دنیای بهتر یا نیرویی «برتر» ، میتواند در مقام یک دستاورد فکری و ذهنی منتج به آن باشد.
مدرنیته سکولار، اگر چه دین و سنت را خرافه دانست - زیرا قابل «اثبات» نبود- اما شخصیتهای دینی را همچون قهرمانان داستانهای اقوام دیرین مانند اسطورهها تعریف کرد، اما همزمان نمیتواست نیاز به «ابرقهرمان» و «ابرانسان» را انکار کند؛ پس در اندیشه، فلسفه و هنر، قهرمانها و اسطورهها متولد شدند. اگر نیچه در قرن نوزدهم میلادی ابرمرد را نگاشت و قهرمان دنیای نوین را نوید داد، هنر نیز در ساختار سرمایهداری این ابرقهرمانان را برای انسان مدرن شهرنشین قابل باور کرد، تا ناکامیهای ناشی از مشکلات و چالشهای زیست صنعتی را در عالم خیال و فانتزی، برای لحظاتی در پناه حضور این قهرمانان فراموش کنند.
به این ترتیب ابرقهرمانان تبدیل به کالایی شدند تا بتوانند همچون یک مسکن یا مخدر قوی برای ایجاد آرامش موقت و آماده شدن برای مواجه با چالشهای روزانه عمل کرده و انسان اسیر مصرف امروزی را برای رویارویی با جهان فردا آماده سازند.
محدود شدن روابط انسانی و تنهایی افراد در جوامعی با تقسیم کار گسترده و پیچیده، اسارت انسان در قفس آهنین بروکراسی و ازخودبیگانی او را به ارمغان آورد و پیوندهای عاطفی،خویشاوندی و سنتی، را کم رنگتر کرد. انسان پیچخورده در این شبکه عنکبوتی، اگرچه از پیشرفتها و توسعه علمی جامعه برای زندگی مرفهتر بهرهمند است، اما «معنایی» میخواهد که این پیچیدگی و اضطراب و ترس از زیستن را در دنیای مدرن تحمل کند. باور او به اسطورههای سنتی و ایمانش به آموزه های مذهبی کمتر شده و هنر باید برای خلق یک معنا به کمک آید تا بشر دست کم در رویاهایش تصور کند که تنها نیست.
نیاز به اسطوره مختص انسان عصر و دورهای خاص نیست. جامعه بشری خود را تنها و بیپناه در برابر ظلم ها و بی عدالتیها میبیند و همچنین به دنبال معنایی برای پاسخ به چرایی زندگی خود میگردد؛ اسطورهها اما، در هر دورهای ضمن برخورداری از یک یا چند قاعده کلی مشترک، ویژگیهای خاص خود را دارند.
ابرقهرمان دنیای امروز، در پی شورش و عصیان نیست. اگر هم از کرات دیگری به زمین آمده باشد، در قالب و شکل دنیای مدرن ساختِ انسان، هویت مییابد زیرا انسان جامعه مدرن او را آنگونه میخواهد و می پذیرد. ابرقهرمانان امروزی، نمادی برای آروزهای دیرینه ما هستند، برای زندگی بهتر در دنیای علمزده و تکنولوژیک امروز. آنها برای اصلاح شرایط موجود آمدهاند و نه دگرگونی بنیادی و ساختن روابط جدید انسانی و اجتماعی. ابرقهرمان مدرن، برآیند زیستی انسانِ مدرن است، همانگونه که اسطوره های ماقبل مدرن و باستانی او، خدایان اساطیری اش در آسمانها بودند.
*پژوهشگر علوم اجتماعی و تاریخ