رونالد برگان
«از جرقه آناراشیک از نفس افتاده تا پیشآگاهی تعطیلات آخر هفته؛ هیچکس آن دوران را همچون گدار به تصویر نکشید.»
حالا که چهلمین سالگرد جشن و خاطره مِی شصت و هشت فرا رسیده و همهگیر شده، دوست دارم با بیان اینکه که من دهه شصت را به یاد دارم و آنجا بودم وارد عمل شوم. من همچنین این شانس را داشتم که در می 68 در پاریس زندگی کنم.
در آنروزها من صبحها از کنار ماشینهای سوخته و سنگفرشهای شکسته میگذشتم و بوی گاز اشک آوری را که حس میکردم دوست داشتم. به تک تک بحثهای فلسفی و سیاسی که در گوشههای خیابانهای لاتین کوارتر و سربن در میگرفت گوش میدادم.
صدای دانشجویان را میشنیدم که شعار میدادند "دُگُل قاتل!" و جملههای سورئالی که با گچ روی دیوارها نوشته میشد را میدیدم. "زیر سنگفرش، ساحل" و "به تخیل قدرت دهیم" و "آزادی بیان" و "جامعه یک گیاه گوشتخوار است" و "به هوسهایت واقعیت ببخش" اینها همه به نظر میرسید توسط هنرمندی که بیش از همه به روح می 68 جان بخشید هدایت شده است. آن هنرمند ژان لوک گدار است.
گدار هنرمندی انقلابی و تاثیرگذار در سینما بود، همانند جویس در ادبیات و کوبیستها در نقاشی. او هر قانونی میدید آن را میشکست، هر روز، در تمام فیلمهایش. به آنچه کارگردانهای حرفهای به دید اشتباه کارگردانی نگاه میکردند جان بخشید. (جامپ کات نمونه معروفش است.) فرهنگ غنی و سطح پایین را بدون وسواسهای پر افاده در هم میآمیخت. دیوار چهارم را بین اینکه خود را یک مستندساز داستانی ببیند یا کارگردان فیلمهای مقالهوار* و اینکه فیلمهای خود را به عنوان عضوی جدا نشدنی از آثار پیشگامش به عنوان یک منتقد در نشریه کایه دو سینما در دهه پنجاه ببیند، خراب کرد.
من مدتی طولانی با گدار زندگی کردم. طولانیتر از همراه زندگیاش آنا ماریا میویل. من فیلمهایش را از همان اوایل که فیلم از نفس افتاده در سال 1960 بیرون آمد و سروصدا کرد به ترتیب دیدم. آنهایی که در اکران اول فیلمهای گدار را ندیدند نمیتوانند تصور کنند فیلمهایش چقدر بر مخاطب تاثیر گذاشت. درست همانظور که کسی نمیتواند تصور کند تماشاگرانی که فیلم ورود قطار به ایستگاه (برادران لومیر/1895)را برای اولین بار دیدند چه حسی داشتند. روح آنارشیست می 68 قبل از اینکه اتفاق بیافتد در کاراکتری که ژان پل بلموندو در فیلم از نفس افتاده بازی کرد زنده بود. نگاه پیشبینیکننده گدار در پییرو خله، ساخت آمریکا، «چینی» و لذت یادگیری قابل مشاهده بود و در تعطیلات آخرهفته که چند ماه قبل از می 68 اکران شد به اوج خود رسید.
بعد از سال 68، در حالی که المانهای تجربی موج نو به کلیشههای فیلمسازی تبدیل شده بود، هنر گدار بیش از پیش رادیکال شد، هم در سیاست هم در سبک فیلمسازیاش. گدار نه تنها بخشی از تاریخ سینماست بلکه مهمترین تاریخشناس و منتقد سینماست درست همانطور که پیکاسو مهمترین تاریخشناس و منتقد هنر نقاشی بود. چند چیزی که در مورد گدار میدانیم این است که او از فیلم فراتر رفت، از هنر تصویر فراتر رفت و به هنرهای دیگر و سیاست در آثارش پرداخت. همچنین، او همیشه به پیچیدگیهای ارتباط اجتماعی اهمیت میداد. بدینگونه، زبانی انقلابی را که از فرهنگ غالب بورژوایی جدا است در سینما به وجود آورد. هدف ادبی او نه تنها سیاسی بلکه فلسفی و اجتماعی است، چالشی که مخاطب را به فکر کردن و متفاوت دیدن وا میدارد.
حضور گدار، مثل تمام کارگردانهای واقعی، در تمام سکانسهای تمام فیلمهای کارنامهاش قابل لمس است. فیلمهایش مانند مقالاتی شاعرانه، کنایهآمیز و تفکربرانگیز است که به مسائل و مشکلات معاصر (نسلکشی، جنگ و امپریالیسم) و حقایق ابدی مانند تولد، عشق و مرگ میپردازد. تاریخ فردی هر شخص قسمتی از تاریخ جمعی ماست. تاریخ او به داستان ما تبدیل شده و موسیقیاش به موسیقی ما.
در مقالهای در 1968 سوزان سانتاگ در مورد گدار گفت:«گدار فقط یک بت شکن نیست، او به عمد مخرب سینماست.» سانتاگ همچنان شکستن قانونهای سینمایی و استفاده از جامپ کات و نقطه دیدهای نامنسجم و خط داستانیهای گیج کننده گدار را با موسیقی استثنایی و متفاوت آرنولد شونبرگ و آثار کوبیستها که فضای قراردادی نقاشی را شکستند مقایسه میکند. او روشنفکرترین هنرمند موج نو بود، اگرچه لزوما باهوشترین هنرمند موج نو نبود.