ایده ساخت یک مجموعه انیمیشنی در زمینه ارتباط انسان و ربات از سال ها قبل در ذهن دیوید فینچر (کارگردان فیلم های هفت/ ۱۹۹۵، دختر گمشده /۲۰۱۴ و منک/ ۲۰۲۰) و تیم میلر (متخصص جلوههای بصری و کارگردان فیلمهای ددپول / ۲۰۱۶، ترمیناتور: سرنوشت تاریک / ۲۰۱۹) شکل گرفته بود. این همکاری که خود بازسازی یک انیمیشن قدیمیتر به نام هِوی متال (جرالد پاترتون/۱۹۸۱) بود سرانجام در سال ۲۰۱۹ اتفاق افتاد و حاصل آن یک سریال ۱۸ اپیزودی با نام عشق، مرگ و رباتها شد که مدت زمان هر قسمت ۶ الی ۲۰ دقیقه بود.
فصل جدید: مختصر و منسجم
این مجموعه به سبک آنتولوژی - موضوع جداگانه در هر قسمت - بود و به دلیل ژانر علمی - تخیلیاش که با خشونت بیپرده و چاشنی کمدیسیاه همراه بود، مورد استقبال زیادی قرار گرفت بهطوری که برای فصلهای بعد تمدید شد. سرانجام فصل دوم این سریال که با تغییرات زیادی نیز همراه بود هفته پیش منتشر شد. مهمترین تغییر فصل جدید تعداد اپیزودهای آن است که تنها شامل هشت قسمت میشود! و برخلاف فصل اول که دامنه موضوعات گسترده تر بود، این فصل با پیوستگی محتوایی همراه است و در سرتاسر آن ردپای نامیرایی، توجه به مسئله جاودانگی و زندگی در سیارات دیگر بهخوبی احساس میشود.
سریال با اپیزودی سرحال، رنگارنگ و سهبُعدی به نام سرویس کاربری خودکار آغاز می شود و با استفاده همزمان از موقعیت های کمدی و ترسناک در کنار موسیقی دلهرهآور به کلیشه طغیان رباتها علیه انسان میپردازد. اپیزود دوم یخ نام دارد و در ارتباط با چالش جهشیافتگی انسانها به منظور بقا در سیارهای دیگر است. طراحی این قسمت به سبک دو بُعدی است - در انیمیشن دو بُعدی فقط طول و عرض اشیا قابل مشاهده است اما در نوع سه بُعدی به اشیا عمق نیز اضافه میشود تا آنها را شبیهتر به دنیای واقعی جلوه دهند - یخ از لحاظ محتوایی خلاقیت قابل توجهی ندارد و در جنبه بصری قویتر ظاهر شده است.
ورود خلاقیت
بعد از دو اپیزود متوسط و کلیشهای، با دو قسمت قوی و قابل توجه روبرو میشویم. قسمت سوم با نام جوخه پاپ که از جلوه بصری بینظیری برخوردار است در اتمسفری شبیه به فیلم هفت فینچر شروع میشود و روایتگر زندگی کاراگاهیست که با وجود برخورداری از عمر جاویدان، به دلیل قوانین ضدانسانی موجود دچار افسردگی میشود. در این اپیزود که مسئله جاودانگی با نگاهی متفاوت و البته تلختر نسبت به فیلم فرزندان بشر (آلفونسو کوارون/۲۰۰۶) مطرح شده است، هر دو بخش فرم و محتوا در سطح بسیار بالایی قرار دارند بهطوری که این اپیزود میتواند خلاقانهترین قسمت این سریال لقب بگیرد.
در قسمت چهارم، اسنو در بیابان، هیجان و خشونت سریال به اوج خود میرسد. در اینجا باز هم به زیست در سیارات دیگر پرداخت شده و موضوعِ پیش برنده داستان دستیابی به جاودانگی است. بحران آب در این قسمت الهام گرفته از مکس دیوانه (جرج میلر/ ۲۰۱۵) و رباتهای انساننما یادآور مجموعه ترمیناتور هستند. بیشترین میزان فتورئالیسم - دقت در نمایش جزئیات و وفاداری وسواسگونه به واقعیت بصری - در این اپیزود دیده می شود و از نظر محتوایی هم یکی از بهترین داستانها با موضوع بقا و دنیاهای آخرالزمانی است.
آرامش بعد از طوفان
در دو اپیزود بعدی از این واقعگراییِ بصری فاصله گرفته شده و سریال خود را از جهان رباتها جدا میکند. در اپیزود علفهای بلند که الهام گرفته از داستانی به قلم استیفن کینگ است، در یک انیمیشن دو بُعدی با تکنیک روتوسکوپی - گرتهبرداری از فیلم های زنده و سپس ترسیم مجدد و متحرک سازی آنها - به مسئله ارواح سرگردان پرداخته میشود. در اپیزود بعدی با نام سرتاسر خانه، رسوم شب کریسمس با دنیای موجودات ترسناک ترکیب میشود و ادای دینی به فیلم بیگانه(ریدلی اسکات/ ۱۹۷۹) صورت میگیرد.
قسمت هفتم کابین نجات نام دارد که با استفاده از فنآوری سیجیآی تولید شده و باز هم به مبحث فضا و بقا میپردازد. ایده مرکزی این اپیزود مشابه با قسمت اول بوده و با الهام از اپیزود متالهدِ در سریال آینه سیاه (چارلی بروکر/۲۰۲۰-۲۰۱۱ )، حمله مرگبار رباتهای دچار اختلال را روایت میکند. در اپیزود آخر، غول غرق شده، همه چیز به خود انسانها ختم می شود. زمانی که جسد مرد عظیم الجثهای در ساحل پیدا می شود و کارناوالی از رفتارهای زننده بشریت در قبال این پیکر به تصویر در می آید. این قسمت با نگاه واقع گرایانه به جاودانگی، نامیرایی را بهیاد ماندن در ذهن دیگران میداند و با وجود عقده گشایی های توده مردم، امیدوارانه تمام می شود و پایان مناسبی بر دغدغه جاودانگی که پیرنگ اصلی این فصل بود بهنظر میرسد. شاید این فصل نتواند انتظارات فصل اول را برآورده کند اما تماشای آن تجربه دلچسبیست که ما را برای فصل سوم منتظر نگه میدارد.