امین حامی خواه
تبارشناسی اوج و فرود یک ژانر
تعالی از پس بحران

سرزمین خانه‌به‌دوشان ، ساخته کلویی ژائو در ادامه همه تجربیاتی است که در مجموع در ژانر جاده‌ای خود را باز می‌یابند .تجربه‌ای غنی در تاریخ سینما که اتفاقا علی‌الرغم ظاهر طبیعت‌گرای این ژانر به شدت در بستر سیاسی و اجتماعی خود قابل فهم است .

فیلم در ادامه بحران اقتصادی معاصر آمریکا که از سال  2018 آغاز شد و به کاترینای مالی شهرت یافت منجر به بی‌خانمان شدن و تغییر شرایط زندگی برای بخش کثیری از مردمی شد که در پی نپرداختن اقساط ماهانه‌شان ، مسکن و شغل‌شان را از دست دادند .

یکی از دلایل اصلی این بحران غلبه اقتصاد مالی از جمله بانک‌ها و بازار بورس بر اقتصاد تولیدی مولد بود که در فیلم با ورشکستگی کارخانه گچ منجر به آوارگی شخصیت اصلی فیلم با بازی فرانسیس مک دورمند  می‌گردد. اقتصاد مالی که خود را به شکل وام‌دهی کلان از جانب لیمن برادر و مورگیج ها رهن خانه و مستقلات دلیوریت، معاهدات مالی روی اوراق ، رهن روی رهن و شرط‌بندی روی رهن که در نهایت منجر به ورشکستگی اقتصاد تولیدی شد. مردم مجبور شدند به خاطر مسکن‌های اقساطی‌شان مالیات‌های سنگینی را برای تداوم بانک‌ها پرداخت کنند.

این پارادایم جدید سرمایه‌داری بود که از اقتصاد تولیدی به سمت بازار حرکت کند و مابه‌ازای بصری آن را  در ابتدای فیلم می‌توان در حرکت زنی بی پناه با ماشین ون سفری خود به عنوان مسکن از کارخانه ورشکسته و خانه از دست داده‌اش به سوی کار در شرکت آمازون که نماد غلبه اقتصاد مبادله بر تولید است می‌توان دید.  سرمایه ، صرفا در قالب کالا ها و اشیا خود را نشان نمی‌دهد بلکه سرمایه در جهان معاصر شکلی از حرکت و فرایند است که خود مبادله را بر تولید ارجحیت می‌دهد. هرچند مارکس به خوبی این فرایند سرمایه‌داری را تشخیص داده بود و از آن به عنوان وجه بخارگون و شبح‌آلود نظام کالاها یاد کرد.

بحران اقتصادی تفسیر زندگی را نیز تغییر می‌دهد و ما شاهد انتخاب عدم استقرار در مکانی ثابت به عنوان شغل از جانب مردمانی عموما مسن هستیم که هر یک با ماشین‌های کمپر دار خود به جاده زدند تا اندکی از پوچی حاصل از بحران اقتصادی را به رستگاری شخصی خود بدل کنند .

سرزمین خانه به‌دوشان در کلیت لحظه‌های درخشان تاریخ فیلم‌های جاده‎ای، فیلمی متوسط محسوب می‌شود آن هنگام که نام ویم وندرس ، دنیس هاپر و آنیس واردا به میان می‌آید.

 

آن‌چه فیلم‌ همواره در مسیر حرکت و سفر خود وعده می‌دهد ، « تکیه مستقیم به هستی جهان»، که هم‌چون همیشه، باز هم به وفور محمل آرزوها باشد. و این‌که هنوز امکان دارد که این تکیه فیلم‌ را در ذهن داشت که  در پی طرح این ایده است که دنیا و فرزندانش به صفا و سادگی‌شان دست پیدا کنند. مسیر اصلی آدم‌ها در صلح با دوستان و در خانواده ( بویژه در دوستی با پیر مردی که در نهایت قهرمان فیلم را به خانه اش دعوت می کند). پی گرفته می‌شود. در صلح با خانواده و مصالحه با فقدان عزیزان . قهرمان فیلم به ویژه با بازی درخشان فرانسیس مک دورمند  تأیید می‌کند که طبیعت او را نجات داده، و از روگردانی‌اش از طبیعت، و نیز از دست طبیعت خودش، نجات یافته است. اگر طبیعت، از دست خشونت و خیانت‌های او نجات یافته، بدان معناست که طبیعتِ انسانی نیز نجات یافته است. هنوز هم خیلی برای او، و برای تماشاگران، دیر نشده که به این دنیا دست یابد و فردانیت را متحقق کند.

 

در پایان فیلم نیز شاهد بازگشت قهرمان به نقطه آغازینی هستیم که سفرش را از آن‌جا آغاز کرده بود که در دو پلان شبیه به هم در آغاز و انتهای فیلم نشان داده می شود . همان پلان‌های پرداخت بدهی‌ها و بخشیدن لوازم اضافی که گویی اشکالی از عزم تازه برای کاستن از بار سفر و در مسیر قرار گرفتن دوباره‌اند . قهرمان وداع خود را با خانه قبلی‌اش و خاطرات همسرش در دل یک کارخانه متروکه به پایان می‌برد که تا حدی یادآور جمله معروف کارل کراوس متفکری که بر والتر بنیامین و آدورنو اثر گذار بوده است : « مقصد، همان مبدا است ».

1400/1/20 01:26:05