نیما نادری
بشر حضورش مبتنی بر فیزیک/تن است و در درجه اول با لمس ابعاد جسمانی است که معنا و قابل فهم میشود. بنابراین اولین مسئلهاش هویت بر مبنای وجودش است. هویتی که در ادامه زیست انسان از جسم فراتر میرود و در ابنای دیگری چون جنسیت، جغرافیا و مرز بسط پیدا میکند. معضل هویت بعد از کلیدواژههای جنگ، مهاجرت، پناهندگی و هنر مهمترین عنصر در فیلم دوم کوثر بن حنیه یعنی مردی که پوستش را فروخت است. کوثر بن حنیه به عنوان کارگردان در این فیلم سعی دارد با بیانی پسا مدرن از بطن نوگرایی در قالب واقعیاتی تلخ همچون پناهندگی و هویت انسان سخن بگوید اما نه به ترسیمی واقعگرایانه از این مسائل میرسد همچون فیلم کفرناحوم از نادین لبکی، نه دایجتیکی همچون فیلم پایان خوش اثرهانکه را دارد و نه به آثار نوگرایی در نقد هنر و صاحبین هنر مانند فیلم مربع اثر روبن اوستلوند دست مییابد.
مردی که پوستش را فروخت میخواهد التقاطی چه فرمیک چه محتوایی از این متریال باشد. این فیلم روایت یک جوان سوری به نام سام علی است که به خاطر ابراز عشقاش در قطار به معشوقهاش عبیر و عقیدهاش در برابر آزادیخواهی و انقلاب دستگیر و به لبنان فرار میکند. اساسا در خاورمیانه و کشورهای ایدئولوژیک هر گونه واژهای از طرف سیستم تعبیر و مفهوم متفاوتی از توده را دارد. انسانها بر اساس دیدگاهِ شخصی، باور و اعتقاد خود در این کشورها، قضاوت، زندانی و حتی کشته میشوند. مفهومیکه برای ما چندان غریب نیست.
سام اکنون یک مهاجر غیر قانونی و پناهنده است که در لبنان کارگری میکند و از آن طرف عبیر با مردی از سفارت سوریه در بلژیک ازدواج کرده و در آنجا زندگی میکنند. آنها جدا افتادهاند و بار دراماتیکی که کارگردان در همین ابتدا ایجاد میکند متاسفانه بافتار مهمتری را که مطرح میکند تقلیل میدهد. ایماژی که در برهمکنش عشق و جدایی در مقابل هویت، مرز، وطن و جنگ ایجاد میشود؛ به دلیل پرداختنشدن شخصیت و فقدان نقطه عطف کافی، به حد کافی عمقنمایانه نیست؛ و به بلاغت تصویریِ فیلمی با همین مضمون همچون جنگ سرد از پاولیکوفسکی که عشق/جدایی را در پسزمینه جنگ/مرز نشان میدهد نمیرسد.
کارگردان با تصویر سام در یک کارخانه جوجهکشی، گریزی به بهرهکشی مهاجرین دارد. طبقهبندی جوجهها و محتاج بودن آنها به غذا برای محصول (تخم)، نوعی بردهداری سیستمی و زندگی حیوانی است که مهاجرین به جبر در آن قرار میگیرند. مهاجرینی که تهمانده غذای دیگران را میخورند و دنبال یک وعده غذا میگردند. در همین اثنا سام در گالری هنریای که به دنبال غذا است با هنرمندی مشهور به نام جفری و دستیارش ثریا با بازی مونیکا بلوچی آشنا میشود. جفری به سام پیشنهاد میدهد که در ازای در اختیار قرار دادن کمرش برای انجام هنر تتو، ویزای شنگن برای او بگیرد و او را به بلژیک ببرد. گزارهای که در نمای بدوی شاید چندان آشوبناک و ملتهب نباشد (قرار دادن جسم/تن برای تتو)، اما در لایه ژرف این محرک میتوان به مفهوم و پندارهای تامل برانگیز رسید. پدیدهای همچون هنر-کالا که اثر هنری را همچون کالا و محصولی فرهنگی به نمایش و فروش میگذارد. وقتی اثر هنری بدل به کالا میشود، از اصول و قواعد حاکم بر کالا پیروی میکند. حال این اثر هنری زاییده انسان در قالب خودِ انسان است. مواد خام در اینجا بدن/تن است و انسان خود کالا. هنرمندی که با خودآیینی به خلق اثر در هیبت انسان میزند و انسانی که تبدیل به کالایی مصرفی برای گذران اوقات طبقه بورژوا و ارزشی مادی برای خالق/هنرمند میشود. جفری با حک کردن تصویر خودِ ویزای شنگن در پشتِ سام، وجود ِبیارزش او را به شی با ارزش میلیونها پوند بدل میکند. سام دیگر انسانی آزاده نیست او همواره شیای با ارزش است که در بند مالک/صاحب خود اختیاری ندارد و این از دست رفتن حقوق انسانی و آزادیاش، تاوان عشق بیمنطق و هیجانیاش به عبیر است. در جهان اکنون کالا -شیء بودن با ارزش تر از وجود انسانی است، انگار حضور و گردش به مانند یک کالا آزادتر از زندگی یک انسان است.
فیلم در نهایت از تکه انگارههای زیبا و خوبی خلق شده اما در شمایل کل منسجم نیست. پیوستار مدونی که شاید در روایتهای مدرن (چرخش از روایتهای بزرگ و خستهکننده به خرده روایتها) شاهدش هستیم را در این فیلم به مناسباتی در سطح میبینیم. همچنین مواجهه انتقادی کارگردان با بحران انسانیت دارای لکنت روایی است. شاید بازنمایی واقعیت را با استتیکی خوشمنظر به تصویر بکشد (سکانس حک تتو با موسیقی ویوالدی، سکانسهای موزه، سکانس شوخی تروریستی سام در مزایده و...) اما جلوه واقعیت به مثابه دلالت، فاقد ابعاد و تخت است. مردی که پوستش را فروخت تنها محتوای جذاب خود را در پوسته پست مدرن خود جا داده اما مشکلش الکن بودن در بیان بینامتنیت (شکل گیری معنای متن توسط متون دیگر) است. هرچه فیلم در ایده اولیه تاثیرگذار و موفق است (استفاده از هنر برای جلب گستره توجه مردم به فجایع در حال وقوع در جهان مانند جنگ سوریه و بحران پناهندگی) اما در اجرا (استثمار انسان و سرقت هویت در قالب هنر) گویی خودش نیست و هرچه دارد انضمامی از دیگران است. در نهایت اما به عنوان فیلم دوم کوثر بن حنیه، مردی که پوستش را فروخت جسورانه و تماشایی است؛ گشتاری است از عشق در قطار رقه تا بیروت و جدایی، تا بروکسل و هنر برای پیوستن به معشوق و زندگی بهتر.