امیر میلانی
دوست داشتم درباره مهران مدیری دوستداشتنی بنویسم. درباره مهران مدیریای که ده دقیقه از یک فیلم حضور دارد و قدرت بازیگریاش میتواند تماشاگر را تا آخر آن فیلم با تصور حضور او سرگرم کند. پل چوبی (مهدی کرمپور/1390) را میگویم. که لحظه لحظه بازیاش را میشود تحلیل کرد. تحلیل بازی مهران مدیری در پل چوبی بماند به وقت خودش، اما اینجا حرف از سریال جدیدش دراکولاست.
*
«این دنیا دیگه به درد نمیخوره» این جمله شاید کلیدیترین جمله بدی است که در یک برنامه تلویزیونی آن هم از طرف کسی که سهم عمدهای در لحظههای شادی مردم داشته زده شده است. جملهای خودنمایانه که احتمالا از قبل برای گفته شدن برنامهریزی شده بود. از آن خندوانه که مقابل رامبد جوان نشست تا کارهای بعدیاش زمان زیادی نگذشته است. اما همین زمان کوتاه کافی بود تا مهران مدیری بدترین سریالهایی که تاکنون روی آنتن برده را بسازد و یک تاکشوی بی حال و رمق را هم اجرا کند که در چیپ بودن گوی سبقت را از برنامههای هم فرم خودش ربوده است. اینجا اما حرف بر سر آخرین کاریست که جناب مدیری انجام داده است؛دراکولا!
*
مهران مدیری را با نوروز 72 به یاد میآوریم. بازیگری خلاق که از دل آن همه نمایشهای باسمهای دهه شصت با کمک داریوش کاردان توانست نوعی از طنز را ارائه بدهد که هنوز هم اگر مجال نمایش پیدا کند، شاید خیلی از زمان خودش جلوتر باشد. اما نکته این است که مهران مدیری از پس 27 سال کار تصویر و این همه تجربه مصداق جمله درخشان جلال مقدم شده است:«ما ملتی هستیم که از سمفونی پنج بتهوون شروع میکنیم و در آخر میرسیم به قر کمر!» اصلا چه نیازی است این همه بودن جلوی چشم؟ چه نیازی است این حجم بدسلیقگی تصویری؟ منطقا کار تصویر کار اندیشه است. اندیشه با زمان زایش میکند، پس اگر بدون درنگ کار کرد و پول روی پول گذاشت اندیشهای تولید نمیشود، حتی اگر آقای مدیری همه دیوان حافظ را حفظ باشد و شاهنامه را لغت به لغت غلط املایی بگیرد. حتی اگر موزار گوش دهد و از شوپنهاور پایینتر نیاید و تماشاگران دورهمی را هم به باد تمسخر بگیرد که نامآوران تاریخ ایران را نمیشناسند، باز هم معجون دراکولا به خورد تماشاگر نمیرود. پنج یا شش قسمت از کار روی پلتفرم رفته و هنوز قصه پیش نرفته است. هنوز ادا و اطوارهای ویشکا آسایش و گلاره عباسی و شوی حیوانات نایاب اهلی بر اصل روایت ارجحیت دارد. این همان کارگردانی است که در مرد هزار چهره توانست قصه سادهای را بدون اینکه اداهای عجیبالخلقه و حرفهای گنده بزند روایت کند و تماشاگر داشته باشد. حالا چه شده که مهران مدیری رسیده به جایی که از پس تعریف یک قصه دو خطی برنمیآید دلیلش را باید در بازار سرمایه و ستارهسالاری پلتفرمهای اینترنتی جستوجو کرد. تصور پلتفرمها این است که برای دیده شدن توسط مردم نیاز به ستاره دارند. بنابراین میآیند سراغ مهران مدیری، میآیند سراغ رامبد جوان و در نهایت میآیند سراغ محمد رضا گلزار. برنامههایشان هم بیننده ندارد، اما این میشود وسیلهای برای دیدهشدن احتمالی مردم. دراکولا هم از این قاعده مستثنا نیست، و مهران مدیری شده است ابزار پلتفرمها برای سرکیسه کردن مردم. متاسفانه اندازه خودش را هم جدی نمیگیرد و اعتبار کارهای قبلی و محبوبیتی که پیش تماشاگر دارد را هم به حراج میگذارد و به هر شکل فیلمفارسیسازیای تن میدهد برای اینکه فقط بسازد و پول به جیب پلتفرم بریزد. عملا قصهای در کار نیست، شخصیتی در کار نیست، همه تیپند و هیچ فرمی هم ساخته نشده است. به تبع آن حرفی هم در کار نیست. حرف اگر غارت اموال مردم توسط هیولاها و دراکولاهاست که بسیار سهلانگارانه است. بارها گفته شده و دست کم خود جناب مدیری یک بار در هیولا از این غارت حرف زده است. پس باید روایت جدیدی باشد برای سخن گفتن.اما نیست. هر چه هست اعجاب از لاکچریبازی است. این است که دراکولا میشود آخرین نمایش نابودی یک ستاره در عرصه تصویر. ستارهای که احتمالا به این روند نابودی تا نهایت خاکسترنشینی ادامه خواهد داد و تمام نشانههای محبوبیت مردمیاش را هم زیر سوال خواهد برد.
عکس صفحه اول سایت:ساتیار امامی