حتما خبر دارید که در جشنواره چهلم فیلم فجر که در بهمن پارسال برگزار شد چه فیلمهایی نمایش داده شد و چند تا از این فیلمها چنان بد بود که قهقهه خنده در سالن قطع نمیشد. لایههای دروغ و ماهان دو تا از این فیلمها بود. و باز حتما خبر دارید که هیات انتخاب از روی چه فیلمهایی رد شد که این 22 شاهکار را از این الک دربیاورد. البته که چندتایشان به شوخی و جدی گفتند این دو فیلم و چند فیلم دیگر را ندیدهاند. فکر کنید هیات انتخابی که 22 فیلم به جشنواره معرفی کرده چندتایش را هم ندیده است. بگذریم. حرفمان این نیست. به طور مشخص حرفم این است که در همان جشنواره فیلمی به دست هیات انتخاب داده شد به نام عروسک ساخته دوم اصغر یوسفینژاد. اصغر دیروز صبح در تبریز بر اثر عارضه مغزی از دنیا رفت. بین این دو جمله اما چه اتفاقی افتاد که این فیلمساز خوشقریحه دیر کشف شده ورپرید.
فیلم به دست هیات انتخاب رسید، آن را دیدند و یکی از اعضای هیات انتخاب؛ بهروز افخمی یکی از اعضای هیات انتخاب در برنامه شهرفرنگ شبکه خبر خیلی واضح گفت چون زبان فیلم ترکی بوده و با زیرنویس آن هم در قاب کوچک تلویزیونی به جشنواره داده شده است، هیات انتخاب خیلی از فیلم سردرنیاوردهاند و آن را رد کردهاند. این را هم گفت که وقتی فیلم را دیدم چون زبان ترکی میفهمیدم در بعضی لحظهها شدیدا میخندیدم چون زبان ترکی میفهمیدم، و دگر اعضای کمیته انتخاب از من سوال میکردند چرا میخندی؟ میگفتم چون با نمک است. یکی از کسانی که به این فیلم هم مرتبط بود گفت فیلم با زیرنویس به جشنواره ارائه شده، اما اعضای مسن هیات انتخاب خیلی با خواندن زیرنویس میانهای ندارند و حتی یکی از آنها که چند عینک باید عوض کند تا بتواند یک متن را بخواند خب طبیعی است که زیرنویس خواندن که اصلا محال است برای او که بتواند این کار را بکند! عروسک به جشنواره سال قبل نیامد. ایرادی ندارد. مگر فیلم فقط باید در جشنواره پخش شود تا بتواند زندگی کند؟ پس رفت سراغ اینکه پروانه نمایشش را برای اکران بگیرد و ثابت کند از فیلمهای دیگر در جشنواره فیلم فجر بهتر بود. رفت سراغ گرفتن پروانه نمایش، اما کو پروانه نمایش؟ بازی راهروهای سازمان سینمایی شروع شد؛ شما منظورتان از این صحنه این بوده، فلان آدم را باید حذف کنید. فلان نقش فیلم چرا هوادار تیم تراکتورسازی است؟ در همه این اما و اگرها اصغر یوسفینژاد بود که داشت به طفلی که قرار بود به دنیا بیاید فکر میکرد. طفل باید به دنیا بیاید بعد زندگیاش شروع شود. اما وقتی نمیگذارند این طفل به دنیا بیاید، به خاطر اینکه یکی از اعضایش ناقص است دیگر چه میشود کرد؟ میخواهند در همان رحم نوزاد، او را عمل کنند و عضو ناقص را ترمیم کنند. امکانش هست؟ نیست. فکر میکنند هیچ اتفاقی در ذهن فیلمساز نمیافتد وقتی نمیگذارند فیلمش پروانه نمایش بگیرد. فکر میکنند فیلمساز ربات است، احساس ندارد، مغز ندارد. ما تعیین میکنیم به چه چیزی فکر کنند. فیلم باید زندگی کند. باید جشنواره برود-نه جشنواره فجر- باید اکران شود، باید تماشاگر ببیندش، باید فیلمساز در معرض تماشاگر قرار بگیرد، باید برود فیلم بعدیاش را بسازد. این روال زندگی یک فیلم است تا نشاط فیلمساز را برای ادامه زندگیاش تامین کند. اما ادامه زندگی اصغر یوسفینژاد الان کجاست؟ دیروز رفت و امروز در تبریز دفن شد. چرا؟ چون یک عده آدم سینمانشناس نتوانستند ببینند فیلم او در جشنواره باشد و به نمایش عمومی دربیاید. چون فیلم را نفهمیدند. چون زبان ترکی نمی دانستند. این سرنوشت محتوم تمام فیلمسازانی است که میخواهند بر سیاق این قوانین کودکانه قدم بردارند. وگرنه اصغر یوسفینژاد نمیتوانست فیلمش را بردارد برود در فلان جشنواره فرانسوی بدون مجوز اینها؟ میتوانست اما این کار را نکرد چون میخواست اینجا نفس بکشد. میخواست تمامیت ایرانش بماند. اصغر دق کرد چون آینه دق را جلوی خودش دید. آینهای که یک مشت زامبی به نام شوراهای سازمان نشستهاند به فیلمساز کشی. جشن فیلمسازکشی دارند. در دولتی که قرار بود توقیف وجود نداشته باشد، هر روز خبر از توقیف فیلم و ممنوعالکاربودن بازیگرش میآید. آقایان جان آدمها بازیچه شما نیست. مردم فیلم میسازند که زندگی کنند، فیلم نمیسازند که بمیرند. اینجا پروانه ساخت میدهند که با ندادن پروانه نمایش برای همان فیلمی که پروانه ساختش را دادهاند دق بدهند.اصغر یوسفینژاد را دق دادند.