گاردین/ ترجمه: مریم فامیلیان
برادران لیلا - مطلب سوم
یک زن میان پنج انگل زن ستیز

سعید روستایی در فیلم آخر خود به شخصیت زنی به حاشیه رانده در نظام فشل مردسالارانه نور می‌تاباند. این کارگردان ایرانی، درامی خانوادگی و مبتنی بر شخصیت آفریده که با عظمت و جذابیتی کم‌نظیر؛ بازی‌هایی کوبنده به سبک همتایان ایتالیایی-آمریکایی خود به نمایش می‌گذارد. طراحی سکانس عروسی و همچنین لحظاتی از فیلم روکو و برادرانش (لوکینو ویسکونتی/1960)، در این فیلم ما را به یاد پدرخوانده‌ (فرانسیس فورد کاپولا/1972) نیز می‌اندازد. قدری آرتور میلر هم در پیچاپیچ اتهام‌ها و خشم و درد این درام احساس می‌شود.

عطف هیجان انگیز فیلم را لیلا موجب می‌شود. ترانه علیدوستی - که او را با بازی‌هایش در آثار فرهادی می شناسیم- نقش لیلا را بازی می‌کند. زنی که از فشار مردسالاری حاکم به تنگ آمده و دست به عمل می‌زند. لیلا با پدر و مادر سالخورده‌ خود زندگی می‌کند. از ابتدا می‌فهمیم او در اثر فشار روحی و کاری به کمردرد دچار شده است. لیلا ظاهرا تنها فرد خانواده است که از امنیت شغلی برخوردار بوده و چهار برادر خود را حمایت می‌کند.

پرویزِ چاق و چله(فرهاد اصلانی) نظافتچی یک مجموعه‌ تجاری است و چنانچه بر‌می‌آید این شغل تکافوی هزینه‌ خانواده‌اش را نمی‌دهد. فرزندان متعدد او به امید تولد پسری‌‌ زاده شدند که بتواند کمک حالِ پدر خود باشد. فرهاد(محمد ‌علی‌محمدی) ، پسر دیگر خانواده نیز فقط هیکل گنده کرده و به ورزش‌هایی مثل کشتی آمریکایی علاقه نشان می‌دهد. منوچهر(پیمان معادی) هم عوض کار کردن، مشتاق است یک شبه ره صد ساله بپیماید و پولدار شود. و البته علیرضا (نوید محمدزاده) ، به دلیل تعدیل نیروی رئیس کارخانه‌ای که از پس پرداخت حقوق‌ها بر نمی آید آن‌جا را ترک کرده و بیکار، راهی خانه شده است.

 

رئیس همه‌ این مفت‌خورهای بیکار هم پدرشان(سعید پورصمیمی) است. پیرمردی غرغرو، رقت‌انگیز و حیله‌گر که فانتزیِ بزرگ خاندان شدن، پس از مرگ بزرگ قبلی، خفه‌اش کرده و بایرام(مهدی حسینی‌نیا) هم می‌خواهد از این موضوع سو استفاده کند. پس شرط نشستن تاج بزرگ خاندان بر سر اسماعیل؛ این است که او در عروسی پسر بایرام، چهل سکه‌ طلا به عنوان هدیه پیشکش عروس و داماد کند. طمع این جایگاه، اسماعیل احمق را به موافقت وا می‌دارد. او این تعداد سکه را در اختیار دارد و از طرفی فکر می‌کند رقیبش ابایی از دزدیدن این جایگاه از او نخواهد داشت و در غیر این صورت آرزوی «بزرگی» را به گور خواهد‌برد.

در همین احوالات، لیلا خیالِ به راه انداختن کسب و کاری که واقعا ضامن آینده‌شان باشد را در سر می‌پرورد. آن‌ها شاید بتوانند یکی از واحد‌های در دست ساختِ مجتمع تجاری را پیش‌خرید کنند و ذره ذره قسط آن را بپردازند. محل ساخت این واحد به طریقی سمبولیک در توالتی که پرویز در آن مشغول به کار است، واقع شده. لیلا برای این کار به مقداری سپرده برای جلب رضایت بانک نیاز دارد. در این موقعیت تصور اینکه سکه‌های پدرش اینگونه ریاکارانه و یک شبه بر باد برود برایش غیر قابل تصور است. اما آیا می‌توان جلوی پدر ایستاد؟

 

لیلا همه‌ زندگی‌اش در میان مردانی احاطه شده که دم به دم و به هر منظور مزخرفی زیر بغل هم هندوانه می‌گذارند و برای یکدیگر نوشابه باز می‌کنند. در حالی که همین آقایان نه تمایلی به چاره‌اندیشی و پیدا کردن کار واقعی دارند، و نه از هیچ فرصتی برای استفاده از زنان، و متقابلا، اعمال تبعیض و رفتار خودپسندانه علیه آن‌ها مضایقه می‌کنند.

 

منوچهر به برادرانش پیشنهاد ملاقات با تاجری کلاهبردار می‌دهد و این میان لیلا را از شرکت در این قرار کاری محروم می‌کند. این بیزنس عملا برابر با فروش و بهره‌برداری از  اتومبیل‌هایی بود که اساسا وجود خارجی نداشتند. و این خرده پیرنگ به موازات خرید اعتبار نمادین و غیرواقعیِ پدر در مراسم عروسی عمل می‌کند. در حقیقت هر کسی چنین اعتبارِ عاریه‌ای را به دست دیگری واگذار کند، او را به بزرگترین قربانیِ خویش بدل ساخته‌است.

انرژی عاطفی فیلم، در مناقشه‌ لیلا با پدر و برادرانش آرام آرام قوت می‌گیرد و مبارزه با میان‌مایگی آن‌ها ، که بسیار طاقت فرسا نیز هست، از او قهرمان می‌سازد. و این کشمکش در سکانس پایانی عروسی به اوج خود می‌رسد. اجرای علیدوستی در این فیلم، جلوتر از باقی ستارگانی که هیچ کم از او نمی‌درخشند، قابل توجه است.

1402/1/16 13:34:57