دانشجویانم میگویند که تماشای فیلمهای گدار برایشان سخت است و نمیتوانند با فیلمهایش ارتباط بگیرند. البته نمیتوان تجربه تماشای فیلمی از گدار را تبدیل به تجربه/مشاهده فیلمی از دریم ورکس یا مارول، کرد، اما میتوانم چند توصیه اولیه بکنم.
١- گدار، هیچگاه سینما را بهعنوان هنری تثبیت شده نپذیرفت. او همیشه معتقد بوده که امکانات و پتانسیلهای سینما به اندازه کافی مورد استفاده قرار نگرفتهاند. پس او بهجای آنکه مثل «همه» و در چارچوبهای پذیرفته شده فیلم بسازد، فیلمهایش را به آزمایشگاهی تبدیل میکند، که طی پروسه شکل گیری فیلم، در آن میتوان حدود و مرزهای فیلمسازی را به چالش کشید.
۲- همین ویژگی آزمایشگاهی (و نه تجربی) فیلمهایش باعث میشوند که نتوان به آنها بهعنوان فیلمهایی کامل نگاه کرد. آنها همیشه آثاری اساسأ ناتمامند. هژیر داریوش، سالها پیش در توصیف این ویژگی فیلمهای گدار از اصطلاح «کار در حال پیشرفت» استفاده کرد (اصطلاحی که پیشتر در ادبیات برای توصیف رمانهای جویس استفاده شده بود. من این اصطلاح را برای توصیف فیلمهای گدار میپسندم. بهنظرم راهگشاست.
3- گدار شیوههای رمانتیستی داستانگوئی را کنار گذاشته است و دارد شیوههای معاصرتری را تجربه میکند. در فیلمهای او نمیتوان مانند اغلب فیلمها به لحاظ حسی و عاطفی با کاراکترها همراه شد.( هر چند در مواردی این اتفاق هم میفتد) او به ارتباطی اساسا مبتنی بر خرد ، با تماشاگرش دست پیدا میکند. این بدین معنیست که نه تنها در فیلمهایش چه به لحاظ روایت و چه به لحاظ معماری (هم در تصویر و هم در صدا) از شیوه های فاصله گذارانه استفاده کند، که اصولا او از نقطه دید بهشكل پذیرفته شدهاش استفاده نمیکند. در فیلمهای او سوم شخص و اول شخص، داستان تعریف نمیکنند ، بلکه خود فیلم موجودی زنده است که داستانی را تعریف میکند (و گاه نمیکند). به همین دلیل در فیلمهای او از شیوه نما/نمای عکسالعمل بهندرت استفاده شده است. «نقطه دید » در اغلب موارد متعلق به خود فیلم است.
4- شیوههای فیلمسازی او متکی بر عناصری گاه ضد و نقیض هستند. مثلا در حالیکه نورپردازی در فیلمهایش ، اغلب بسیار واقعی و البته بهشدت زیبا هستند، اما بازیهای هنرپیشهها، از ناتورالیسم بهشدت دورند و کاملا «نمایش» هستند. او ریشههای ناتورالیستی واقعیت را قطع میکند و به همین دلیل خط دیالوگنویسی در فیلمهایش، منطقی واقعگرا را دنبال نمیکنند . دیالوگها، اغلب به نقل قول و جملات قصاری شبیهند که از رمانها، فیلمها و حتی مقالات روزنامهها و مجلات مختلف میآیند.
5- اگرچه کالین مک کیب معتقد است که ساخت امريكا (۱۹۹۹) آخرین تلاش گدار برای ساخت يك فيلم ژانری بوده، اما من فکر میکنم که گدار هیچگاه ژانر را کاملا رها نکرد. مثلا میتوان حرکت آهسته را فیلمی عشقی تلقی کرد. نام كوچك: کارمن، گانگستریست. به تو درود میفرستم مريم، چیزهایی از سینمای علمی تخیلی در خود دارد، کاراگاه پلیسی ست، با دست راستت گارد بگیر کمدیست، موتزارت همیشگیجنگی ست و ... اما شما نمیتوانید فیلمهای گدار را مانند فیلمهای ژانری دیگر نگاه کنید، زیرا گدار مفهوم ژانر را دگرگون میکند و گاه آن را به ضد خودش تبدیل میسازد. پس نمیتوان هنگام تماشای فیلمی از گدار به دانستههایمان از ژانر اتکاء کنیم و فیلم را با نمونههای دیگرش مقایسه کنیم. چنین رویکردی کامل ناامید کننده خواهد بود. باید خودمان را به فیلم باز کنیم و بدون هرگونه پیشداوری اجازه بدهیم که فیلم ما را با خودش ببرد. حالا اگر به نکاتی که در بالا آمد، این را هم اضافه کنیم که همیشه بر اغلب صحنه های گدار چیزی از حماقت سایه انداخته ، که بگذارید بگویم امضای اوست و اگر به لحاظ روحی این آمادگی را داشته باشیم که اگر صحنهای را نفهمیدیم، خودمان را گرفتارش نکنیم (و توجهمان را به صحنه بعد معطوف کنیم/اصولا کم کم متوجه میشویم که در فیلمهای گدار ، «گرفتن» مهمتر از« فهمیدن» است)، تقريبا برای مشاهده فیلمی از گدار، کلیدی در دست داریم. حالا میتوانیم بنشینم و بهراحتی فیلمی از او نگاه کنیم و اطمینان داشته باشیم که این لذت بخش ترین چیزیست که میتوان ديد.