شمارنده کارت (2021) برای پل شریدر یک چالش جدید است. او اینبار پوکر را بر میگزیند و سعی میکند فرم داستان خودش را هم به قواعد این بازی نزدیک کند. در فیلمنامه راننده تاکسی پل شریدر، تراویس را یک شخصیت با هدف و برنامهریزی خلق میکند. حرکت تراویس رو به جلو است و فصل تازهای از زندگی خود را آغاز میکند. یعنی قصد دارد از موقعیت حال خود که او را به روزمرگی رسانده به موقعیتی در آینده برسد که همه چیز را دستخوش تغییر کند.
در فیلم اولین اصلاح شده هم شخصیتی را با لباس و نقش خاصی میسازد که هر تغییری در زندگی او با موقعیتی که دارد سنجیده میشود.
در شمارنده کارت اما ویلیام تل به آخر خط رسیده است. او هیچ یک از تعلقات شخصیتهای قبلی را ندارد. او به آینده فکر نمیکند و فقط گذشتهای دارد که برای بیننده هم مهم میشود. پل شریدر در فیلمنامه مانند یک پوکر باز نمیخواهد دستش را در فرم و رمزگشایی قصه برای بیننده رو کند.
قهرمان او هیچ برنامهی مشخصی ندارد. دقیقاً مانند وقتی که سر میز مینشینید و منتظر میمانید تا ببینید رقیبتان با چه برگی بازی میکنند تا بر اساس آن واکنش نشان دهید. وقتی ویلیام با جوانی آشنا میشود که گذشته آنها با یکدیگر همپوشانیهایی دارد، آنها به یکدیگر نزدیک میشوند و یک هدف ایجاد میشود. هدف این است که بازیکن دیگری را از بازی خارج کنند و حتی بردن یا باختن مهم نیست. بازیکن مغضوب بخشی از گذشته وحشتناک ویلیام است و در واقع به نوعی سازندهی آن است.
ویلیام تل شخصیتی تنها و گوشهگیر دارد. او محلهای سکونت خود را معمولاً در مسافرخانههای اطراف و بیرون شهر انتخاب میکند. در جایی از فیلم او کتابی با عنوان تأملات اثر مارکوس اورلیوس را در دست دارد.
مارکوس اورلیوس در کتاب خود مینویسد: «من ترکیبی هستم از کمی جسم، کمی روح و عقلی حاکم بر کل(کتابها را فراموش کن؛ دیگر به آنها میلی نداشته باش؛ آنها بخشی از امکانات و تواناییهایت نیستند) .همچون کسیکه در حال احتضار باشد، جسمت را هیچ انگار- جسمی شامل خون لزج، استخوانها، شبکه عروق و اعصاب و شرایین. همچنین روح را؛ روح چیست؟ کمی باد، و نه بادی یکسان، بلکه بادی که با هر دم و بازدم تجدید میشود. ولی بر عقل تمرکز کن، عقلی که باید ارباب و فرمانروا باشد. اکنون که موهایت سفید شده، مگذار عقل همچنان برده باشد و سائقههای خودخواهانه او ره همچون عروسک خیمه شب بازی به این سو و آن سو کشانند، دیگر از تقدیر و سرنوشت ناراحت مشو، نه از امروز شکایت کن و نه در عزای فردا باش.«
پل شریدر همان اوایل فیلم طرز فکر قهرمانش را مشهود میکند. کسی که طرفدار فلسفه رواقی است و از هر چیزی که امیال انسانی را تحریک میکند دوری میکند. او حتی تابلوهای روی دیوار اتاق مسافرخانهها را از جایشان بر میدارد.
ویلیام در اوایل فیلم وقتی راجع به بازی بلک جک حرف میزند میگوید چیزی که این بازی را از بقیه متمایز میکند این است که بر اساس حرکات به هم وابسته است. یعنی گذشته در آن بر آینده تأثیرگذار است. این توصیف را میتوان به عنوان یک کلیت برای سرنوشت ویلیام در نظر گرفت.