شخصیت اول فیلم یواخیم تریر قرار است که دمدمی مزاج معرفی شود. در میان انبوه کارهایی که انجام میدهد تحصیل در رشته روانشناسی را هم جای میدهد. بسیار خب. مثل همیشه نمیشود که پای فروید در میان نباشد. راجع به اینکه این مسئله به عنوان دغدغهی فیلمساز مطرح است زمانی مطمئن میشویم که در فصل پنجم فیلم آکسل در مورد زبان و ناخودآگاه و روش درمانی و تحقیقی فروید روی منبر رفته و برای بقیه سخنرانی میکند.
جولی میخواهد بی تعهد باشد. نه دوست دارد فمینیست باشد و نه دوست دارد که نباشد. دقیقا مانند دیالوگی که به آکسل میگوید. هم دوستت دارم و هم دوستت ندارم. دیدگاه او درست مانند توصیفی است که از فرم آلت مردانه مورد علاقهاش میکند و برای روشن شدن بیشتر این موضوع باید فیلم را دیده باشید. یعنی اینکه من دوست دارم در هر موقعیتی همان کار را در دست داشته باشد و آن کسی باشم که بیشترین استفاده ممکن (بخوانید لذت) را میبرد. اشارهای به بحث لیبیدو که فروید متعصبانه آن را تأیید میکرد. به نظر میآید فیلمساز و شخصیت اول فیلمش مثل خیلیهای دیگر نظریات فروید را تنها بر اساس سکس استوار میدانند. چراکه جولی در فیلم طوری نمایانده میشود که بیشتر به علایق جنسیاش فکر میکند و از این نظر با گربههای خیابانی هیچ فرقی ندارد اما حقیقت این است که احوالات دیگری هم در این مجموعه فروید نمود پیدا میکنند که ماهیت نظریهاش را چند بعدی میکند.
فیلم تریر البته از پس سرگرم کردن مخاطب خود خوب برآمده و دوربین با حرکات به اندازه و گاها خلاقانه خود سبب به وجد آمدن بیننده میشود. موقعیتهای تعریف شده در فیلم هم به خودی خود گیرا هستند اما رویکرد فیلم آن را به فیلمی متوسط تبدیل میکند.