گفت‌وگو:دیوید فینچر(کارگردان منک)
همشهری کین؟! دیگر نه!

ترجمه:غزاله زارعی، امیر رحمانی

دیوید، پسر جک فینچر، همزمان با کنار گذاشتن کارگردانی موزیک ویدیو برای خوانندگانی همچون مدونا
و جورج مایکل، به سمت ساخت اولین فیلم بلند خود به نام بیگانه3 گام برمی‌داشت. در همان دوره جک فینچر از شغل روزنامه‌نگاری بازنشسته شد. جک، از طرفداران پروپا قرص فیلم و سینما، به دیوید گفت مایل است فیلمنامه‌ای بنویسد. دیوید او را تشویق کرد تا سرگذشت هرمن منکه‌ویچ را بررسی کند که در سال 1941 دستیار اُرسن ولز در نگارش فیلمنامه همشهری کین (و شاید تنها نویسنده‌ فیلم) بود.

جک هشت پیش‌نویس از فیلمنامه آماده کرد و با شکوفایی استعداد خود و همچنین معطوف کردن تمام توجه‌اش به ِسیر خودویرانگری منکه‌ویچ به تنها شاهکارش روح ‌بخشید، گرچه اتفاقی بود که خیلی دیر در زندگی‌اش رخ داد.

این پدر و پسر هیچ‌گاه نتوانستند به طور کامل فیلمنامه را تحلیل کنند. جک در سال 2003 به دلیل ابتلا به سرطان لوزالمعده از دنیا رفت. هشت پیش‌نویس جک از فیلمِ  مَنک سالها روی طبقه‌ای در دفتر دیوید خاک خورد تا اینکه مدیران اجرایی نتفلیکس، تد ساراندوس و سیدنی هلند، از فینچر در مورد پروژه‌ی نا‌تمام ایده‌آل‌اش پرسیدند. دو سال از پروژه‌ منک گذشته بود و در این مدت این فیلمنامه تمام چیزی بود که فینچردر زمان بیداری خود به آن فکر می‌کرد.

فینچر در مصاحبه ای عنوان کرد که مردم هوس باز هستند . با وجود چنین عقیده‌ای می‌توان گفت که این فیلم صمیمانه‌ترین ارتباط او با مردم را در طول زندگی حرفه‌ای‌اش شکل می‌دهد. فینچر یک روز صبح تماس گرفت. لحنی محبت‌آمیز و مؤدب داشت. دوپهلو و با بزرگ‌منشی صحبت می‌کرد و پر بود از حس شوخ‌‌طبعی طعنه‌‌آمیزی که در سراسر فیلم‌‌هایش ملموس است. گفت کمی بی‌حال است چون شب قبل به اندازه‌ی کافی نخوابیده بود. سپس گفت: «البته امیدوارم بتوانم به تمام این سؤالات پاسخ دهم.»

 

دیالوگی در فیلم منک می‌گوید:«تو نمی‌توانی زندگی یک آدم را طی دو ساعت تسخیر کنی. تنها چیزی که می‌توانی به آن امید داشته باشی این است که تاثیری بگذاری.» به نظر شما فیلم منک چه احساسی را در مردم برمی‌ا‌نگیزد؟

امیدوارم این فیلم کمک به شناخت کسانی کند که بر زمان یا راه خود سایه برافکندهاند. به امید آنکه دوباره در دید مردمی که شاید از آن‌ها طعنه یا تمسخر شنیده‌ باشند، سرگرم کننده شوند.

 

تا آنجایی که من به خاطر دارم اُلدمن در تمام صحنه‌های فیلم حضور دارد. درست است؟

بله. به شوخی به او می‌گفتم تو در تمام صحنه‌های فیلم حضور داری اما در نصف آن‌ها توی رختخواب دراز کشیده‌ای (شخصیت منکه‌ویچ در اکثر صحنه‌های فیلم در بستر است). چنین چیزی برای من زیاد پیش می‌آید. یادم می‌آید هنگام فیلمبرداری فیلم بازی خانواده مایکل داگلاس سر صحنه آمدند و از من پرسیدند: «او در چند صحنه از فیلم حضور ندارد؟» و من گفتم او در تمام صحنه‌ها حضور دارد. تا آن زمان چنین چیزی را تجربه نکرده بودم. این شرایط کمی مانند فیلم محله‌ چینی‌ها است. شما فراموش می‌کنید که در تمام مدت، صحنه‌های فیلم از پشت شانه‌های جک نیکلسن نمایش داده می‌شود. در طول فیلم اطلاعاتی فاش می‌شود که او به آن‌ها نیاز دارد و یا می‌پندارد که قبلاً از آن‌ها مطلع بوده است. این روش کاملاً رویکردی انتزاعی است اما درست است، گری اُلدمن بازیگر با تجربه‌ای است که هرچه در توان داشت صرف کرد تا کار به نحو احسن به سرانجام برسد.

 

گری اُلدمن از هیچ تلاشی مضایقه نمی‌کند. پذیرفتن کمبودهای منکه‌ویچ توسط او در عین حال که برایش طاقت‌فرساست به فریفتگی شخصیت او افزوده است. او پنج هزار دلار سر این شرط بست که برگی که از درخت جدا شده چقدر طول می‌کشد تا به زمین برسد و چنین کاری آدم را شوکه می‌کند. اما شوخ طبعی‌اش محبت همه را جلب می‌کند، البته ما فقط برای چند ساعت با او زندگی می‌کنیم.

تجربه‌ای که من از گری داشتم این است که او به‌شدت راستگوست. تردیدهای زیادی در مورد شخصیت فیلم منک وجود داشت زیرا بیش از همه او باید یک انسان می‌بود. نمی‌توان یک شخصیت را فقط با صفاتی همچون بذله‌گویی و طنز شکل داد. باید دلیل ناامیدی مردم از آن شخصیت را کشف کرد. از آنجا که شخصیت منکه‌ویچ در طول فیلم در حال نوشیدن الکل است، بسیاری از بازیگرها بدون آنکه عنوان کنند ممکن است تمایل داشته باشند که این جنبه بد از شخصیت او را کمرنگ‌تر جلوه بدهند چون خیلی به چشم می آید.

 

آنطور که به نظر می‌رسد شما دو نفر با یکدیگر کاملاً هم‌عقیده هستید. این اتفاقی است که همیشه بین شما و بازیگرانتان رخ نمی‌دهد. شما یکبار گفتید: «اگر دیگران در بچگی شما را به اندازه‌ کافی در آغوش نگرفته‌اند پس نمی‌توانید چیزی را که به دنبالش هستید در من پیدا کنید.»

گستاخی من در بیان این جمله به این دلیل بوده است که من زیاد با چنین شرایطی مواجه می‌شوم. نگرش من نسبت به انتخاب بازیگران در مقایسه با گذشته دست‌خوش تغییرات زیادی شده است. در گذشته پیدا کردن بازیگری فوق‌العاده برای یک نقش ارزش انجام هر کاری را داشت اما به این نتیجه رسیدم که زمان کافی برای حضور بیشتر از یک شخصیت خاص در یک فیلم نیست. نمی‌توان در یک فیلم بیش از سه یا چهار بازیگر داشت که هر کدام میزان توجه بالایی می‌طلبند چون در این صورت انجام چنین کاری نیاز به تلاشی دوچندان دارد. من از همکاری با افراد مستقل و بااراده لذت می‌برم. هنگامی که با آن‌ها گفتگو می‌کنید نمی‌توانند تا پایان گفتگو صبر کنند و به جای ادامه آن، کاری که قصد انجامش را دارند برای من بازگو می‌کنند. اما تعداد چنین افرادی انگشت شمار است.

 

دیگران شما را در بچگی به اندازه کافی در آغوش گرفته‌اند؟

بسیار زیاد. ممنونم.

 

پدرتان شما را در سن 7 سالگی برای تماشای فیلم 2001 یک ادیسه فضایی به سینما برد که خودش یک ابراز محبت و هدیه به شمار می‌رود.

می‌دانید چه چیزی بیشتر از تماشای فیلم برایم جذاب بود؟ گفت‌وگویی که بعد از تماشای فیلم داشتیم. بعد از پایان فیلم ‌گفتم: «پس او در تونلی از نور حرکت می‌کند (پایان فیلم 2001 یک ادیسه فضایی).» و پدرم هم با لبخند ‌گفت: «اگر این چیزی است که تو دیدی، حتماً همینطور است.» او فیلم را بیشتر یک هنر تفسیری می‌دانست. برای نگاه به این مسأله فقط یک راه وجود ندارد، و همین هم مشکل‌ساز بود و هم مشکل‌گشا.

 

فیلم مورد علاقه شما در آن زمان چه بود؟

در هفت سالگی بوچ کسیدی و ساندنس کید را دوست داشتم که حدود بیست‌وپنج تا سی‌بار تماشایش کردم. داستان فیلم یک شروع، یک میانه و یک پایان داشت و کاملاً قابل فهم بود اما در فواصل میان آن لحظات زیادی بود که نیاز به بازنگری دوباره داشت ولی به اندازه فیلم 2001 یک ادیسه فضایی قابل ستایش نبود.

 

داستانی در مورد پدر شما وجود دارد که رمانی می‌نویسد، اما چون برایش رضایت بخش نبود آن را جلوی چشم مادرتان می‌سوزاند.

من هم از این غریزه برخوردار بوده‌ام. اگر امکانش بود بعضی از موزیک ویدیو‌هایم را می سوزاندم.

 

چند سال پیش یک فهرست دست‌نوشته از بیست و شش فیلم مورد علاقه شما در اینترنت پخش شد.

خدای من آن فهرست لعنتی. از من خواسته شده بود تا یک فهرست از فیلم‌های تاثیرگذاری را که در طول عمرم دیده بودم آماده کنم. بنابراین این فهرست را به دستیارم دادم تا آن را تایپ و ارسال کند. نسخه دست‌نوشته من از این فهرست به دست ناشری رسید و او هم با هیجان زیاد تصمیم گرفت آن را چاپ کند و یکی از افراد تازه کار در زمینه‌ فتوشاپ جمله‌ «بهترین فیلم‌های من» یا چنین چیزی را به آن فهرست اضافه کرد. من دیگر نمی‌خواهم درگیر این کارهای احمقانه و جزئی شوم و در مورد آن فهرست صحبتی ندارم.

 

من تصمیم داشتم از شما بپرسم چندتا از آن‌ها فیلم‌ها را به همراه پدرتان دیدید؟

فکر کنم نصفشان را.

 

تاریخ ساخت بیشتر این فیلم‌ها در دوران جوانی شماست. فکر می‌کنم جدیدترین آن‌ها فیلم جنگجوی جاده است.

بله. من پدرم را بردم تا آن فیلم را تماشا کند. پس از آنکه خودم دیدم به او گفتم:«رفیق باید این فیلم رو ببینی.»

 

شما او را به تماشای فیلم بیگانه هم بردید، درست است؟

بله همینطور است. دیدن او وقتی از شدت نگرانی در جایش  به خود می‌پیچید واقعا خنده‌دار بود و همینطور فیلم آرواره‌ها. من فیلم را دیده بودم و به او اصرار کردم تا دوباره با هم تماشایش کنیم. با آنکه او شنیده بود «این کوسه پلاستیکی است» و با وجود مقاومتهایی که طبیعتاً در بزرگسالان دیده می‌شود، از خود بی‌خود شده بود و فکر می‌کرد یک فیلم عالی است.

 

شما یکبار تجربه پدر شدن داشته‌اید. آیا شما هم به دخترتان فیلم معرفی می‌کنید؟

بله. در حالی که داشتم فیلم جن‌گیر را با دختر 8 ساله‌ام می‌دیدم، همسرم خیلی غیر‌منتظره با این صحنه روبه‌رو شد. من به دخترم گفتم:«تو باید این فیلم را ببینی تا زندگی در دهه‌ی 70 را به درستی درک کنی. این فیلمی است که مردم برای دیدنش صف کشیدند.» دخترم کاملاً دستپاچه شده بود. وقتی فرزند یک کارگردان باشی حتماً سر صحنه فیلمبرداری خیلی از فیلم‌ها بوده‌ای و خیلی چیزها را دیده‌ای. شاید سر صحنه فیلم جن‌گیر نبوده باشی اما سر صحنه یکی از چند فیلم بیگانه حضور داشته‌ا‌ی. من به او فیلمی نشان دادم که اصلاً مناسب سنش نبود اما او از فیلم خوشش آمد و بعد از دیدن آن هم سرگرم کارهای خودش شد. اصلاً هم نترسیده بود.

 

بهنظرم همسرشما اصلاً با این کار موافق نبود.

نه، اصلاً.

 

هنگام گفت‌وگو درباره فیلم منک شما گفتید که فیلم همشهری کین دیگر بهترین فیلم آمریکا به شمار نمی‌رود.

خب، ممکن است در زمان خودش بهترین بوده باشد اما دیگر اینطور نیست.

 

شما می‌خواهید با فیلم‌تان جای آن فیلم را بگیرید؟

در واقع شبیه زمانی است  که  کسی از من در مورد فیلم‌های مورد علاقه‌ام می‌پرسد؛ آیا چشم‌هایت از دیدن آن‌ها خسته نمی‌شود؟ اگر هالووین باشد من در ذهنم پنج فیلم عالی دارم که تماشا کنم. اگر عید پاک باشد هم همینطور و اگر تابستان باشد ...

 

صبر کنید شما پنج فیلم مورد علاقه برای عید پاک دارید؟

یادم می‌آید همیشه در عید پاک فیلم  بن‌هور را از تلویزیون تماشا می‌کردم. چون یک فیلم رنگی بود، دیدنش به نحوی آدم را آرام می‌کرد. به یاد دارم وقتی کلاس دوم یا سوم بودم فیلم جادوگر شهر اُز از شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شد و ما همیشه به پدر و مادرمان می‌گفتیم: « اگر زود به حمام برویم می‌شود تا دیروقت بیدار بمانیم و  فیلم را تماشا کنیم؟» دقیق یادم نیست اما یکی از دوستانم می‌گفت: بین افرادی که در سالهای 1959 تا 1964 متولد شده‌اند یک خاطره‌ مشترک وجود دارد؛ موهایت خیس است، یک حوله به دور موهایت پیچیده‌ای، پیژامه به تن داری، شخصیت شیر ترسوی فیلم جادوگر شهر اُز از راهرو به سمت پایین می‌دود، از پنجره به بیرون می‌پرد و پیام بازرگانی پخش می‌شود . 50 نفر را می‌شناسم که همین خاطره و احساس را دارند.

 

بهنظر شما ساخت فیلم منک ادامه بحث و گفتگوهایی است که در بچگی بعد از دیدن فیلم‌ها با پدرتان داشتید و خیلی هم برایتان با ارزش بود؟

فکر می‌کنم همسو با یکدیگر باشند اما عملِ درک تقریبا نقطه مقابل خلق لحظه است. باید برای پاسخی که انتظار دارید از تماشاگر دریافت کنید ماهر و محتاط باشید ولی می‌توان گفت آن گفتگوها "عمیق تر" بودند.

 

شما با 58 سال سن، تقریبا در همان سنی هستید که پدر نوشتن فیلمنامه را آغاز کرد. آیا گذر زمان باعث افزایش یا تغییر درک شما از فیلم‌نامه او شده است؟

وقتی به گذشته نگاه می کنم متوجه می‌شوم که همذات‌پنداری او با هرمن احتمالاً بیش از آنچه من فهمیده بودم نوعی قضاوت درباره میراث شخصی‌اش بود.

 

می‌دانستید که در لس‌آنجلس در شهر اینداستری مکانی فراهم شده است که شما می‌توانید داخل ماشین خودتان بنشینید و در فضای باز فیلم منک را تماشا کنید؟ این فیلم هفته‌هاست که در آنجا پخش می‌شود.

چقدر جالب. از توی ماشین؟ عجیب است که در چنین مکانی یک فیلم سیاه و سفید پخش می‌کنند. یادم می‌آید که فیلم های هری کثیف-لری دیوانه، نقطه گریز و فیلم‌هایی از این قبیل را در چنین جایی تماشا کردم. فیلم‌هایی که احساساتی و هیجان‌انگیز بودند. به نظرم طبیعت زنده و آسمان این مکان به همراه درخشش شهر از پشت پرده نمایش، ابرهایی که با بخار سدیم کم نور شده‌اند، چراغ‌های هالوژنه‌ی فلزی و حرکت‌های فیلم سیاه و سفید روی پرده نمایش که شبیه به یک دروازه است، ورای تصورات من است. این تا حدی عالی است. حتماً باید یک سری به آنجا بزنم. همون پارک آن طرف خیابان.

سه دلار پس انداز کن! به خاطر این جمله دیدن فیلم هری کثیف-لری دیوانه در ذهنم مانده است.

1400/2/5 15:19:25