"من همواره بازیگری و بازیگران را، از این نظر که بتوان چیز مفیدی دربارهشان گفت، دشوارترین وجه سینما یافتهام، به ویژه زمانی که بنا بر داوریهای ارزشی باشد. هیچ جای دیگری آدم به این سرعت و این گونه برگشتناپذیر در شن روان ذهنیتگرایی محض فرو نمیرود. اینکه من این چنین مجذوب چارلتون هستون، آن بنکرافت و لورل و هاردی هستم، و برعکس از امیل یانینگز، جون کرافورد و چاپلین خوشم نمیآید، تنها در رابطه با ساخت روانشناختی خودم موضوع جالبی است؛ صاف و پوستکنده مظلومنمایی، خودآزاری و خودشیفتگی، خصوصیاتی هستند که آزارم میدهند و احساس میکنم باید در برابر آنها از خودم دفاع کنم. بحث درباره بازیگری در فیلمها به ندرت از حد اعلام خوش آمدنها و بد آمدنها میگذرد و (متوجه شدهام) معمولاً با حس تهاجمی (یا تدافعی) تندی همراه است که از ماهیت شخصی نیرومند احساساتمان درباره بازیگران حکایت میکند."
نقل بالا از رابین وود منتقد بزرگ سینمای آمریکا درباره نقد بازیگری است. اغلب منتقدان در ایران کار بازیگران را نادید میگیرند و در نهایت بلندنظری به چند جمله در پایان نقدهایشان به بازیگری که بازی متفاوتی داشته امتیاز میدهند. اما به هر حال بازیگران افراد خط مقدم هنر نمایش هستند که ماندگار کردن دیالوگها و صد البته مهمتر ژستها را بر عهده دارند. همان ژستهایی که باعث ایجاد دیالکتیک معنایی میشود.
از مقدمه و مباحث تئوریک که بگذریم در نوشتار حاضر قصد پرداخت به بازی مهدی حسینینیا را دارم. بازیگری که برای به چشم آمدن و صحبت درباره هنر بازیگری و تطبیقپذیری خود با نقش نیازی به بازی در نقش اصلی ندارد. کافیست او را برای یک نقش مکمل انتخاب کنید و شاهد حضور پررنگ او در قابها و بازی ساده و روان او باشید. بدون اغراق، بدون اوراکت و بدون حرکت اضافی. او اندازه و حدود نقش خود و تاثیرش را بر داستان میشناسد، بازی دزدی نمیکند، بازیگر مقابل را تحقیر نمیکند و در مواقع لازم با سکوت و امتیاز دادن به بازیگر مقابل بازی او را به اصطلاح قاب میگیرد. مهدی حسینینیا از نسل بازیگران در خدمت داستان و فیلم است که مدت زمان زیادی است انگشتشمار شدهاند. او در دستهای طبقهبندی میشود که فیلم را فدای دیده شدن خود نمیکند.
نخستین بازی که مهدی حسینینیا دیدم برمیگردد به تئاتری در سالن سایه در تئاترشهر و نمایش لوسیا که به غایت نمایشی بد بود. یک فضای اکسپرسیونیستی تاریک با داستانی آشفته که قصد داشت با ریتم بالا آشفتگی را پنهان کند. از آن نمایش تنها یک نکته مثبت را میتوان نام برد. صدای مهدی حسینینیا در یکی از نقشها گیرا و گرم بود. تنها نقطه ارتباط با نمایش همان صدا بود.
مواجه دوم با مهدی حسینینیا در فیلم کوتاهی بود که او تنها دو دقیقه در آن بازی داشت. نقش یک مامور آگاهی در فیلم نفسگیر که صلابت حضور او تمام فیلم را استوار کرده بود. پس از آن فیلم بازیهای پیشین او در شنل، روایت ناپدید شدن مریم و سریال پرده نشین به خاطرم آمد. بازیگری که چند دقیقه کوتاه در فیلمها حضور داشت اما آنقدر بازی جالبی داشت که در مرور مجدد بتوان به راحتی آن را به خاطر آورد.
اما نخستین درخشش که از بازی او نظرم را جلب کرد در فیلم متری شیش و نیم سعید روستایی و نقش حسن گاوی بود. نقشی که میتوانست با توجه به فضا و اتمسفر فیلم منجر به هیاهو و فریاد شود ( که این روزها بسیار به دیده شدن بازیگر کمک میکند) یک هیجان آرام و جالب توجه داشت. بازی که به راحتی بر خلاف انتظار مخاطب به مسیر خود ادامه میدهد و به همان اندازه متفاوت بودن از دیگر تیپهای اینچنینی دیده میشود. مهدی حسینینیا شخصیت حسن گاوی را از یک تیپ بارها دیده شده و فراموش شده تبدیل به یک شخصیت فرعی کرده بود که دیالوگهایش با ناصر خاکزاد حتی مکمل شخصیتپردازی او بود.
درخشش بعدی مهدی حسینینیا مجدد در یک فیلم کوتاه رقم خورد. فیلم کوتاه بیریختی نخستین تجربهای بود که از تماشا مهدی حسینینیا در قالب بازیگر نقش اول داشتم. تمام صحنه را در اختیار داشت اما بازی دیگران را تحت تاثیر قرار نمیداد و این بزرگترین خصلت حسینینیاست. هر چه شخصیت حسن گاوی فریاد و هیاهو نداشت، شخصیت فیلم بیریختی یک برون ریزی به تمام معنا بود. البته نه از جنس برون ریزیهای بدون هدف بلکه با ریتم و تمپو حساب شده. البته داستان فیلم نیز کمک شایانی به شخصیت کرده بود.
فیلم بعدی که مهدی حسینینیا را اندکی به جایگاهی که لیاقتش را داشت نزدیک کرد شنای پروانه بود. مصیب کاراکتری نزدیک به همان فیلم بی ریختی داشت. اما جنس بازی حسینینیا همان نبود که در فیلم کوتاه دیده بودیم. او برای هر یک از نقشها یک شخصیت جداگانه طراحی میکند. لحنی متفاوت میسازد و حتی صداسازی متفاوتی برای هر کدام در نظر میگیرد. کاری که امروزه در سینمای ایران بازیگران کمی آن را انجام میدهند.
در کنار سریالهای نمایش خانگی که مهدی حسینینیا در آنها نقشی داشت میخواهم زنده بمانم یا سیاوش او جایگاه خود را تثبیت کرد. اما فیلم روز ششم نقشی متفاوت با آنچه در ذهن مخاطب بود برای حسینینیا در پی داشت. جدا شدن از فضای جنوب شهر و قرار گرفتن در یک فضای تریلر به عنوان یک بنگاهی که کارهای دیگری هم انجام میدهد. هر چند فیلم به وضوح خسته کننده و خام دستانه است اما شاید تنها وجه دنبال کردن آن تماشای یک حسینینیا متفاوت با آنچه است که همواره دیدهایم. این تفاوت یک وجه دیگر را نیز از بازیهای او عیان کرد، اینکه به راحتی میتواند نقشهای پیشین را فراموش کند و بدل به شخصتیی کاملا متفاوت شود. نماندن در نقشهای موفق پیشین چیزی است که به سختی میتوان از یک بازیگر گرفت اما حسینینیا بیش از آنکه با نقشهای خود همدل شود به استعلا فیلمی توجه دارد که جزیی از آن است.
آنچه باعث شد این مطلب نوشته شود حضورم تفاوت او در سریال یاغی است. سریالی که احضار نظر درباره آن اندکی شتاب زده و زود است. در این بین تنها میتوان از بازی پارسا پیروزفر و مهدی حسینینیا گفت. قدرت و حضور پارسا پیروزفر و تفاوت و چشمگیر بودن مهدی حسینینیا در صحنههایی که این دو حضور دارند به وضوح نقطه قوت سریال تا اینجا بوده است. به نوعی داستان هر چه کم کاری داشته است حداقل بازی این دو نفر سریال را به درجه کیفی حداقلی رسانده است. رحمان سریال یاغی با آن میمیک و نگاههای خریدار مهدی حسینینیا تا به اینجا یک گام از مابقی بازیگران جلوتر بوده است. لبخندها، اعتراضها و حرکتهای کوچک او در قاب یک شخصیت متفاوت دیگر از مهدی حسینینیا ساخته است که دیگر نمیتوان گفت موفقیتهای پیشین و بازیهای گذشته از سراتفاق بوده است. به واقع او برای هر نقشی یک لیست جداگانه از رفتار، نگاه، تن صدا، خلقیات و نحوه دیالوگگویی تدارک میبیند و کوچکترین اثری از نقش قبلی را وارد نقش جدید خود نمیکند. در تمام طول روند این نقشها هیچگاه مهدی حسینینیا را نمیبینیم او همان نقشی است که دارد و بعد از فیلم هم آن نقش را برای همیشه کنار میگذارد. مهدی حسینینیا از این نظر یکی از حرفهای ترین بازیگرانی که در سینمای ایران میشناسیم. شاید باید او را مرد نقرهای لقب دهیم. او مانند نایبقهرمانان مسابقات است که بیش از قهرمان تلاش میکنند، بیش از قهرمان سزوار اول شدن هستند، اما در نهایت دوم میشوند اما ما بیش از قهرمانان برایشان احترام قائلیم..