احسان آجورلو
درباره فیلم مثلث غم
قساوت کاپیتالیسم یا میان مایگی سوسیالیسم ؟

تصور رایج این است که زندگی در شرایطِ سوسیالیستی سراسر کسالت و ملال است، این تصور البته تا حدی درست است، اما طرف دیگر ماجرا را هم باید دید: اینکه کاپیتالیسم، اگرچه به هیچ وجه کسالت‌بار نیست، ولی در قساوت و وحشت و رنج‌هایی که به بار می‌آورد، بی‌همتاست. فیلم مثلث غم (روبن استولوند / 2022) جدال بین زندگی در جامعه کاپیتالیستی یا جامعه سوسیالیستی را مجددا دامن زده است. فیلمی که در اپیزودهایی متصل به یکدیگر اما با ایدئولوژی‌هایی متفاوت سعی دارد شخصیت‌ها را زیر ذره بین قرار دهد تا تفاوت جوامع کاپیتالیستی و سوسیالیستی را نشان دهد. هوشیاری و زیرکی اوستلوند اما زمانی نمایان می‌شود که دیدگاه انتقادی فیلم هر دو این جوامع و ایدئولوژی‌ها هدف می‌گیرد. آیا زمان آن رسیده است که با راست و چپ افراطی خداحافظی کنیم و به دنبال یک ایدئولوژی جدید بگردیم؟ آخرین بار که چنین اتفاقی رخ داد یک جنگ عظیم و میلیون‌ها کشته از خود به جا گذاشت. شاید برای همین است که فیلم اوستلوند پایان و نتیجه‌گیری مشخصی ندارد و تنها یک بازتاب از وضعیت بدوی شده این ایدئولوژی‌هاست.

 در رمان ظلمت در نیمروز یا برخی داستان‌های دیگر که شرایط جوامع سوسیالیستی را شرح می‌دهند یک امر همواره بر تمام امرو سایه انداخته است. برابری تمام انسان‌ها در تمام امور. گویی یک قانون همگانی انسان‌ها را نه در برابر خداوند و قانون که حتی در برابر یکدیگر نیز برابر کرده است. البته در این داستان‌ها لحظات سیاهِ مضحکی نیز وجود دارد. به طور مثال در رمان ظلمت در نیمروز یادآوری روباشوف از عکس هسته مرکزی حزب و اینکه یک به یک تمام اشخاص آن عکس جز شخص شماره یک که اشاره به استالین دارد به جرم خیانت به برابری و قانون بازداشت و زندانی شدند از همین لحظات است. یا در داستان هریسون برگرون برابری با طنز سیاهی به اینگونه تصویر می‌شود در جامعه همه یکسان‌اند؛ آدم‌های خوش‌قیافه مجبورند ماسک بزنند و آدم‌های باهوش گوشی‌هایی در گوش دارند که با نویزهای بلند افکارشان را برهم می‌زند. اما هر دو این لحظات و داستان‌ها و همینطور اغلب داستان‌هایی که جوامع کوچک و بزرگ سوسیالیستی را ذیل عنوان آزادی و برابری تصویر می‌کنند به یک امر صحه می‌گذارند. آزادی فقط با پایین‌کشیدن بااستعدادترین‌ها به سطح میان‌مایگی توده‌ها حاصل می‌شود.

فیلم مثلث غم  هر چند ماجرا را در اپیزود انتهایی خود که یک جامعه بدوی سوسیالیستی است به این تلخی روایت نمی‌کند اما پرده از سطح میان‌مایگی جوامعی که به دنبال برابری هستند برمی‌دارد. به وضوح زمانی که ساختار هرمی قدرت سرمایه‌داری در تصرف کشتی شکسته می‌شود و برخی از اعضای کشتی به جزیره‌ای می‌رسند. دیگر قوانین کاپیتالیستی حاکم نیست. برابری به میزان کارایی فرد وابسته می‌شود. در چنین شرایطی استعداد به محاق می‌رود. تنها شرایط کارورزی است که حاکم است. البته این نکته قابل تامل است که ابیگیل تبدیل به پایه‌گذار ساختار هرمی می‌شود. اما در قبال مابقی افراد خارج از ثروتی که از دست داده‌اند یک میان‌مایگی مشخص دیده می‌شود. میان‌مایگی که تنها مشخصه برابری آنان است. حتی ابیگیل نیز با درخوسات‌های جنسی از کارل این میان‌مایگی را نشان می‌دهد. در چنین جامعه‌ای شخصی که اندک استعدادی دارد باید مخالف هر گونه برابری باشد.

سوسیالیسم، اغلب، در داستان‌های علمی‌تخیلی به صورت ویران‌شهری تیره و تار به تصور کشیده می‌شود، یا حتی در همین فیلم مثلث غم یک جزیره بدوی تصویر می‌شود که با کشف اولین نشانه‌های مدرن مرگ را برای یایا به همراه دارد.  این امر حاکی از سردرگمی و دودلی هنرمندان در قضاوت نهایی دربارۀ کاپیتالیسم است. هنرمندان، اغلب، ارزش‌های ضد انسانی و فرهنگ کالایی‌شدۀ جوامع موجود را پس می‌زنند، همانگونه که در ایپزود اول اوستلوند بی رحمانه یک نظام مردسالارانه را به نقد می‌کشد و دو مدل فشن جوان را بر سر حساب کردن میز شام به جان هم می‌اندازد. اما آن‌ها از این نکته نیز آگاه‌اند که در این نظام از وضعیتی یگانه برخوردارند، وضعیتی که بدان‌ها مجال می‌دهد تا فردیت خلاق خود را بروز دهند، البته تا وقتی که محصول این فردیت خلاق فروش برود. دقیقا مانند کارل و یایا که تا زمانی که جوان هستند خریدارانی دارند. نکته تلخی که خود آنان هم از آن اطلاع دارند اما به این نوع زندگی تن داده‌اند. هنرمندان اغلب دل‌نگران‌اند که سوسیالیسم این وضعیت را ازشان بگیرد و آن‌ها را به سطح کارگران صرف تقلیل دهد. همۀ این‌ها به خاطر آن است که هنرمندان قادر نیستند جهانی را تخیل کنند که بروز استعدادهای هنری تمامی اعضایش را ارج می‌نهد و تشویق می‌کند. شاید از این منظر آنان حق داشته باشند. در اپیزود پایانی یایا کاملا فردی عادی است که توجهی را برنمی‌انگیزد و کرال تبدیل به عروسک جنسی ابیگیل شده است تا بلکه بتواند غذای حداقلی دریافت کند. البته در فیلم مثلث اندوه سطح جامعه بدوی است. اما در تاریخ نیز شاهد بودیم که هنرمندان شوروی در زمان استالین چگونه به اتهام‌های مختلف تبعید و در نهایت پاکسازی می‌شدند.

در جوامعی که خلاقیت از بین برود و همه با یکدیگر برابر باشند و هیچ جنگ و فقری درنگیرد و گویی بهشت بر زمین سایه گستراند آیا نباید منتظر ملال و کسالت بود؟ شاید برای همین است که طنزهایی با این مضمون فراگیر شده است که با اینکه بهشت جای بهتری است اما در جهنم آشنایان بیشتری داریم و بیشتر خوش می‌گذرد! حقیقت امر اینجاست که کاپیتالیسم با تمام قساوت و خشونتی که هر روزه بر سر انسان‌ها می‌آورد همچنان برای انسان‌ها جذاب است. کشتی تفریحی فیلم مثلث اندوه این را به خوبی نشان می‌دهد. غوطه‌ور شدن در کثیفی و کالازدگی هر چند فشار روانی وحشتناکی دارد. اما هر چه باشد از میان‌مایگی یک جامعه سوسیالیستی بهتر است. لبه‌های تیز فیلم مثلث غم اینچنین خود را نمایان می‌کنند. جایی که کاپیتالیسم و سوسیالیست را توامان با یکدیگر به ورطه نقد می‌کشد تا مخاطب را از دوقطبی راست و چپ افراطی نجات دهد.

1401/11/1 15:08:41