درست در زمانی که با ظهور تلویزیون و کلیشهای شدن هنجارهای سینمایی در آمریکا، صنعت سینما و رونقش رو به افول گذاشته بود، جرقه دورهای تحت عنوان هالیوود جدید در اثنای دهه شصت آغاز میشود و در دهه هفتاد به کمال میرسد. سبک و ساختار فیلمها و شیوه روایتشان حالا دیگر بسیار با قبل متفاوت است. رنسانس هالیوود طراوت و شور خودش را مدیون فیلمهایی مانند بانی و کلاید(آرتور پن/1967)، فارغالتحصیل(مایک نیکولز/1967)و بچه رزمری(رومن پولانسکی/1968) است. گویی دیگر وقت آن است که مسیر فیلمسازان نوپا پشت سر اینگونه فیلمها آغاز شود. ویلیام فریدکین را میتوان فرزند این رنسانس سینمایی بزرگ نامید. کسی که آزمون و خطاهایش را با ساخت فیلمهای تلویزیونی در اواسط دهه ۶۰ و دقیقا طلوع ماجراهای هالیوود جدید آغاز کرد و در دهه هفتاد و در دورانی که سیدنی لومت، فرانسیس فورد کاپولا و مارتین اسکورسیزی به عنوان پیشگامان هالیوود جدید خودنمایی میکردند، فریدکین با یک جور سبک التقاطی که سینمایی آمیخته از فیلم تجربهگرا و توأم با سرگرمکنندگی را در پی دارد در صدد یافتن مسیر سینمای خود قدم برمیدارد.
طبعاً قدم اول در شروع فیلمسازی حرفهای با فیلم اوقات خوش چندان مورد استقبال واقع نمیشود. ترکیب کردن وسترن و موزیکال نتیجهای بسیار مخدوش در پی دارد اما قدم دوم فریدکین قبل از آغاز دهه ۷۰ بر خلاف تجربه اول با اقبال خوبی مواجه میشود. اقتباس از رمان گروه پسران که گویا رمان مورد علاقهی فریدکین بوده، برایش خوشیمن است. او به هر شکلی به دنبال نمایش و تجسم یک بحث عینی جدید است و اینبار در غالب یک فیلم دگرباشانه پردهدری اجتماعی و رسالت باب شدهاش در کالبد کلیشه زدایی را با این فیلم نمایان میکند.
با آغاز دهه هفتاد روحیه رنسانسی و تجدد خواه ویلیام فریدکین فروکش نمیکند اما فیلمهای او حالا دیگر به یک قوام و پختگی قابل توجهی رسیدهاند که به بالا بردن وزن سینماتیک و اعتبار بخشیدن به نام او کمک شایانی میکنند. دهه هفتاد دههای بود که فریدکین تمام و کمال در آن درخشید و دیگر هیچوقت نتوانست این درخشش را تکرار کند. ارتباط فرانسوی برای فریدکین ترک عادت نیست. او یکی از غیرمتعارفترین پلیسهای تاریخ سینما را به عنوان ورقی جدید رو میکند. شخصیت پلیس خاکستری را تا آن موقع کسی به این خوبی به نمایش نگذاشته بود. اما اینبار به یک سبک درونیتر و شخصیتر رسیده که مجال را برای تحلیل زیباییشناختی اثرش فراهم میکند. شیوه اجرای خشن و لحن گزنده فریدکین و همچنین روایتی استادانه از ژانر پلیسی با یک تمپوی بالا و هیجانآور و با دور از ملالهایی که ممکن است در خیلی از فیلمهای پلیسی به وجود بیاید، ارتباط فرانسوی(1971) را در اوج دوران هالیوود جدید به عنوان یکی از درخشانترین فیلمها نمایان میکند. دوربین مستندگونه و رویکردی واقعگرایانه و کاتهای درخشان مجموعا یک خروجی کم نقص ارائه میدهند که برای فریدکین اسکار بهترین کارگردانی را به ارمغان میآورند. به عنوان یک فیلمساز که همیشه عادت داشت یک پدیده جدید به وجود بیاورد و آشنایی زدایی را هدف اصلی خود قرار دهد، ساخت جنگیر (1973) مهمترین و بزرگترین فعالیت محسوب میشود. قبل از فریدکین هیچکس تا به حال به این وضوح و به این عریانی سراغ ورود اجنه به دنیای انسانها نرفته بود. فرهنگ وحشت کاملا دستخوش تغییر شد. شاید اگر هیچکاک در دهه ۶۰ روانی(1960) را نساخته بود، فریدکین به تنهایی عنوان کارگردان تاثیرگذارترین فیلم وحشت تاریخ سینما را یدک میکشید اما این تاثیر بیشتر نمودش را در جامعه مخاطبین نشان داد. هنوز که هنوز است رکورد بلیط فروشی و تداوم زمانی آن متعلق به جنگیر است. به طرز کاملا عجیبی بعد از اینکه چند نفر هنگام تماشای فیلم سکته کردند و اتفاقات عجیبی در حین ساخت فیلم و یا در طول اکرانهایش افتاد، فروش فیلم دائما رونق بیشتری میگرفت. جن گیر نقطه اوج فردکین بود و آنقدر او را بالا برد که بعد از آن هر چه بود برایش یک روند نزولی محسوب میشد.
بعد از موفقیت بی مانند جنگیر فریدکین به سراغ ساخت جادوگر (1977)رفت که یکی از سه فیلم برتر او در کنار ارتباط فرانسوی و جنگیر قلمداد میشود. او در دیوانهوارترین فیلمش به لحاظ منطق انسانی داستان چهار مرد را روایت میکند که توافق میکنند گالنهای حاوی نیتروگلیسیرین را از مسیری خطرناک به چاههای نفتی برسانند تا در ازای آن پول هنگفتی دریافت کنند. برخی منتقدان بر این باور هستند که این فیلم بازسازی فیلم مزد ترس (هانری ژرژ کلوزو/1953) است که در دهه ۵۰ ساخته است.
فیلم پر سر و صدای بعدی گشت زنی (1980) بود که روایتگر یک پلیس مخفی در مواجهه با قاتلی بود که همجنسگرایان را هدف اصلی خود قرار داده بود. صحنههای تعقیب و گریز که فریدکین تبحر خاصی در آن داشت همچنین نمود خشونت از عناصری بود که فریدکین دوست داشت با روش خودش آنها را در فیلم اجرا کند.
فردکین هیچگاه به ساختن یک فیلم پرفروش فکر نمیکرد. شاید حتی موفقیت فیلمی مانند جنگیر در گیشه باعث تعجب خودش هم بوده است. او ژانرهای مختلف را بدون توجه به اینکه احتمال شکست تجاری در آنها بالاست، امتحان میکرد. شاید فریدکین بیشتر از هر فیلمساز دیگری فیلم شکستخورده داشته باشد. او از ساختن فیلمهایی که تقریبا محکوم به شکست بود هیچ ترسی نداشت. شاید یکی از دلایل اصرارش بر تجربههای جدید مبنای این اعتقادش باشد که ساختن فیلم موفق اهمیت کمتری از امکان داشتن تجربیات جدید دارد و همچنین اینکه دست مخاطب در تحلیل یک فیلم باید باز گذاشته شود. کمااینکه خود او در نقل قولی چنین بیان میکند:«اگر فکر میکنید که فیلمی موفق ساختهاید یکی از این دو حالت وجود دارد: یا واقعا نابغه هستید و موفق شدهاید و یا مزخرف میگوئید. فکر میکنم مهمترین و بهترین چیزی که یک فیلمساز میتواند به تماشاگرش هدیه کند، امکان برداشتهای متعدد است.» شاید با توجه به پایان مبهم و پیچیده فیلم ارتباط فرانسوی که محبوبترین فیلم او نزد منتقدان است، بتوان واضحتر به این عقیده پی برد. همچنین فعالیت او به عنوان یک فیلمساز کانلا با یک روحیه انقلاب کننده و سازش ناپذیر بود. علی رغم این نمود سازش ناپذيری در فیلمهایش و پافشاری بر خلق عناصر جدید او در پشت صحنه و در حین تولید مانند یک آدم معمولی عمل میکرد. عشق او به سینما اجازه نمیداد تا با تبختر صحنه را رهبری کند. حتی جایی به کنایه خود را اینگونه توصیف میکند:« خودم را صرفا عضوی از اعضای گروه تولید فیلم به حساب میآورم؛ عضوی که در بین اعضای گروه بالاترین دستمزد را میگیرد.»