احسان آجورلو
به بهانه اجرای دوباره قانون ایستادن در استادیوم‌ها و بازگشت به دوران باشکوه
سینما و فوتبال : یک تئاترکراسی و هولیگانیسم

« به یاد حمیدرضا صدر نازنین که این روزها خیلی به یادش هستم »

چطور باید دست به کار شویم و دو عنصر حیاتی برای روح و روان مردم عصر حاضر باقی مانده را از شر اهریمن نظام سرمایه‌داری نجات بدیم؟ فوتبال و سینما. این دو پدیده عصر حاضر که میلیاردها انسان را شیفته خود کردند. چطور دیگر آن حس پیشین قرن بیستم را در دل مخاطب‌ها و هوادارها زنده نمی‌کنند؟ مگه چه تغییری رخ داده؟ چرا همه چیز انقدر خشک و بی روح و ساختارمند شده؟ حتی دریبل‌ها، حتی حرکت‌های دوربین‌، حتی میزانسن‌ها، چی به سر سانترهای مورب اومد؟ فید‌اوت‌ها کجا رفتن؟ راستی چرا فیلم‌ها و فوتبال‌های قرن بیستم هنوز جذاب‌ترن؟ چرا دره من چه سر سبز بود ( جان فورد – 1941) هنوز بیشتر لذت بخش‌تره تا اینسپشن( کریستوفر نولان – 2010)؟ چرا بازی انگلیس و آرژانتین سال 86 از بازی برزیل و هلند 2010 هیجان‌انگیزتره؟ و در آخر ما به عنوان مخاطب و هوادار، به عنوان سینه‌فیل و اولترا چرا به این سیستم و ساختار جدید تن دادیم؟!

اول فوتبال؛ ناجی پر هیاهو

16 آپریل 1989 اتحادیه فوتبال انگلیس بعد از فاجعه روز قبل در حین بازی لیورپول و ناتینگهام فارست-که آن روزها تیمی بود برای خودش و امروز نگون بخت- در استادیوم هیلزبورو در شهر شفیلد قانون منع حضور هوادارانی که بازی‌ها را ایستاده تماشا می‌کردند صادر کرد. قانونی که با جنجالی وحشتناک و البته دیدی مصلحانه در جامعه‌شناسی گرفته شد و تا به امروز هم پا بر جا ماند. ماجرا از جایی شروع شده بود که هوادارن لیورپول با تجمع بیش از اندازه در سکوها و درگیری با پلیس باعث مرگ 96 نفر شدند. یک تراژدی به تمام معنا برای هواداران لیورپول، حتی در پایان هملت هم این تعداد جنازه روی صحنه نبود. برای لیورپولی‌ها این اتفاق حتی تراژدی‌تر از لیز خوردن جرارد در بازی با چلسی که در حکم فینال بود و لیورپول با همان لیز خوردن دستش از قهرمانی کوتاه ماند، بود. شاید در روز 15 آپریل 1989 هم پای یک هوادار لیورپول لیز خورد و 96 نفر را در ادامه به مرگ کشاند. روز بعد روزنامه سان با تیترهایی گزنده انگشت اتهام را به سمت لیورپولی‌ها نشانه گرفت و آنان را هیولا نامید. روزنامه سان و اغلب مردم انگلیس، لیورپولی‌ها را مقصر اصلی این تراژدی قلمداد کردن، کارنامه آن‌ها قبل از این نیز در بروکسل و بازی فینال جام باشگاه‌های اروپا 1985 بین یووه و لیورپول و آن درگیری عجیب سیاه بود و بعد از آن سیاه تر هم شد. اتحادیه فوتبال انگلیس و دولت وقت با وضع مقررات سخت گیرانه و جریمه‌های سرسام‌آور شروع به اصلاح چیزی کرد که هولیگانیسم خوانده می‌شد. این جریمه‌ها انقدر بالا گرفت که امروز هواداران لیگ برتر در کمترین فاصله از زمین جرات ندارند دست از پا خطا ‌کنند. نمونه متعالی این خودداری و عدم شورش هم برمی‌گردد به نیمه نهایی لیگ قهرمانان سال 2009 و بازی معروف چلسی و بارسا در استمفورد بریج و داوری که 4 پنالتی چلسی را نگرفت. دروگبا و بالاک با داور درگیر شدند، اما حتی یک هوادار دستش را به سمت زمین دراز نکرد. انگار نه انگار که فوتبال یک تئاتر در لحظه است، یک پرفورمنس با شکوه، انگار فقط شاهد یک فیلم بودند که قدرت نداشتند وارد پرده سینما شوند و برای قهرمانان خودشان کاری کنند. من بر خلاف تمام فوتبالی‌ها که آن روز را روز مرگ عدالت در داوری تلقی کردند، آن روز را روز مرگ هولیگانیسم نام گذاری کرده‌ام و چی بدتر از مرگ یک کنش و عمل جامعه ستیزانه؟ چی بدتر از طبیعی‌سازی و پرورش ربات‌هایی به نام مخاطب و هوادار که تنها نظاره‌گرند و تماشاچی و حق هیچ اعتراضی ندارند؟ حتی سقراط هم وسط نمایش قورباغه‌های آریستوفان بلند شد و به موقعیت نمایش و شخصیت خودش درون نمایش اعتراض کرد.

آشوب‌گری و اوباش‌گری در استادیوم‌ها با جریمه‌های سنگین و زندان همراه بود. ماجرای هولیگانیسم ریشه در مبارزات بریتانیایی داشت و مانند تمام فیلم‌های گنگستری مردان خطرناک داستان ایرلندی بودن - شبیه فیلم مرد ایرلندی اسکورسیزی- هولیگانیسم هم مثل ویسکی ایرلندی از ایرلند وارد جزیره شد و از همان آنجا به مانند آتشی شعله به کشورهای دیگر کشید. اما پس از گذشت 32 سال اتحادیه فوتبال انگلیس مجدد اجازه ورود و تماشای بازی‌های لیگ برتر را به صورت ایستاده صادر کرد. این یعنی زمزمه بازگشت شور و حرارت به سکوهای لیگ برتر. تعارف که نداریم لیگ برتر با فاصله‌ای وحشتناک گوی سبقت را از مابقی لیگ‌ها ربوده و حال نوبت این که هواداران هم وارد این عرصه شوند. سوال اتحادیه فوتبال انگلیس که حتی از فیفا نیز قدمت بیشتری دارد این بود که مگه چه چیز هواداران انگلیسی از هواداران دورتموند کمتره؟ دورتموندی‌ها با دیوار زرد خودشان دل تمام فوتبال دوستان را در وستفالن می‌برند. محال ممکنه کسی فوتبال دوست باشد و فارغ از هواداری از هر تیمی دوست نداشته باشد تنها یک بازی در سکوی دیوار زرد وستفالن قرار بگیرد. هر چند فوتبال امروز خالی از بازیکن‌هایی است که در هر حالتی زمین را با تکنیک خود به آتش بکشند، اما شاید هوادارن بتوانند مجدد فوتبال را ازکرختی ساختارمند و تاکتیکالی که گرفتار شده نجات دهند و بازگردند به دوران دریبل‌های زیدان، چیپ‌های باجو، شوت‌های ماتئوس، ضربه سرهای کلینزمن و گل‌های رونالدو برزیلی تمام آن بازیکنانی که در مهمتانخانه خود آتش شور و اشتیاق داشتند و بله قربان گوهای مطلق مربی و ساختار ماشینی امروز نبودند. کجاست چهره‌های عبوس میانه میدانی مثل افنبرگ و کانتونا یا واکنش‌های آنی و فریادهای الیورکان، جای آن را امروز ربات‌های کم هوشی به نام آلیسون بکر و دوناروما گرفتند که با کوچک‌ترین فشار روی دروازه خنده‌دار ترین اشتباهات را انجام می‌دهند.

دوم سینما؛ ناجی لحظات دردناک

 به همین قرینه سینما برادر ناتنی فوتبال در جذب تماشاگر و تاثیرگذاری بر مردم گرفتار همان ساختارمندی شده است. گویا تکنولوژی تمام خلاقیت فردی را ربوده و در قالب کار گروهی که شعار قرن بیست و یکم و زمینه ساز سلطه نظام سرمایه شده است همه را تبدیل به ربات کرده. در سینما هم دیگر خبری از زوم‌های مرگبار هیچکاک نیست، میزانسن‌های هیجان انگیز سرجیو لئونه ناپدید شده‌اند، نورپردازی‌های دلهره‌آور سینما نوآر دمده شده‌اند، چهره مصممی مانند همفری بوگارت دیده نمی‌شود، معادلی برای نگاه‌های عمیق اینگرید برگمن نیست، زیبایی و معصومیتی از جنس آدری هپبورن وجود ندارد، سادگی و دلنشینی جک لمون تبدیل به افسانه شده و حتی  دیگه بوسه‌ای عاشقانه و دلبرانه هم در سینما رد و بدل نمی‌شود. بوسه‌ها به نازل‌ترین سطح خود که تنها باب ورود به رابطه جنسی است تقلیل یافته‌اند و جای جان وین، کلینت ایستوود و گری کوپر قهرمانان وسترن‌ها را ربات‌هایی مضحک به نام قهرمانان مارول گرفته‌اند. سینما نیز به روزگار فوتبال دچار شده و بدبختانه سینما اتحادیه فوتبالی ندارد تا هواداران متعصب خود را به سالن بکشاند و روزگار گذشته را با سکو یا بخشی احیا کند. امروز مخاطبان به سالن‌های شیکی قدم می‌گذارند که به زحمت و با منت به آنان اجازه می‌دهند تا پاپ کرن بخورند و فیلم ببینند. سالن‌ها به انواع دوربین‌ها مجهز شده که مبادا اتفاقی خارج از برنامه مدیریت رخ دهد. سیگار کشیدن ممنوع است و آیکون آن در تمام مدت با آن چراغ قرمز در سالن تاریک سینما مانند پتک هر لحظه بر سر مخاطب زده می‌شود. این آیکون شاید جای آیکونی را گرفته که برابر با هولیگانیسم فوتبالی بود. آیکونی که در اواسط قرن بیستم در تمام سینماهای جهان موجود بود. آیکون استمنا ممنوع. دوره‌ای که مخاطبان با شکستن هنجارهای اجتماعی نوعی آشوب‌گری درونی و روانی در سالن سینما به راه می‌انداختند. هر چه ستاره فیلم جذاب‌تر و زیباتر استقبال از فیلم بیشتر. آیکونی که با سخت‌گیری سالن‌های سینما دیگر نیازی به وجودش نبود و حذف شد. زیرا با موج جنبش فمینیستی در سینما و مطرح شدن نظریه و ماجرای دید زدن زنان پایان گرفت. حال امروز از آن احوال فیلم سینما پارادیزو هیچ چیزی باقی نمانده. با کوچک‌ترین سرچ عکس‌های بازیگران بر صفحه گوشی یا لپ تاب نقش می‌بندد و دیگر مخاطبی برای دیدن ستاره‌ها به سینما نمی‌رود.

 موخره

حال امروز مجدد دوره ایستادن 90 دقیقه‌ای و تشویق دیوانه‌وار در استادیوم‌های فوتبال این کلیساها، معابد و مساجد عصر حاضر مهیا شده. باید مجدد منتظر صحنه‌های دراماتیکی از جنس درگیری کانتونا با هواداران باشیم و ببینم این هواداران قرار است چگونه فوتبال را از دام ساختارهای اعصاب خرد کن دفاعی و پاسکاری‌های حوصله‌سربر نجات دهند. همچنین از سوی دیگر آرزو کنیم تا شاید مخاطبان سینما نیز از سیاهی سالن خارج شوند و در صحنه گردانی دخیل شوند، به قول افلاطون جایی که مخاطبان صحنه را بگردانند تئاترکراسی رخ می‌دهد. بدون در نظر گرفتن نیروی پلیس و ناظر. مانند همان چیزی که در وستفالن هر هفته رخ می‌دهد. یک تئاترکراسی و هولیگانیسم توامان.

1400/10/11 18:05:04