مریم فامیلیان
بخش سینمای تجربی جشنواره امسال، در رساندن دردناکترین خبرها به سینما پژوهان از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. جریان سینمای تجربی در هرکشور، نه تنها راه خود، بلکه اوضاع مسیرهای وابسته به سینمای روایی را هم مشخص میکند. تنها امید در این خواهد بود که فیلمهای اکران شده در بخش تجربه امسال در نود درصد موارد بکوشند شرم حضور در این بخش را همچون «تجربه» ای که به وضوح نداشتهاند به هم نسلان و آیندگان فیلمسازی منتقل کنند. آنچه از تعریف سینمای تجربی سراغ داریم، آن است که حوزه تخیل خالق در آن میبایست دست کم از دو جهت قابل تامل باشد. یک اینکه زیست ذهنی و عینی سینماگر/نویسنده آن چنان بدیع باشد که آزمودن شکل خاصی از انتقال جهان متن را بطلبد. در این صورت، فیلمساز از آنچه دیده و یا پیش از وی تجربه شده بهره میجوید تا آنچه به معنای ایده و پرداخت ذهنی کاملا نو و دست اول است را تجربه کند. نمونه این دسته از اثار فیلم هیرودو به کارگردانی سروش باغبانی بود. فیلم، جنبش موجود خزنده رویی شبیه کرم یا زالو بر صفحهای عمدتا سفید را دنبال می کرد. کرم در حرکت خود دگردیسی هایی داشت که ماهیت آن را تغییر نمیدادند اما نسبت او به صفحه پشتش با رنگها و دنبالهروی وسواس گونه دوربین پیش می رفت.استفاده از موسیقی قطعا تاثیری در راستای هدف احتمالی کارگردان نداشت و میشود گفت عنصری جهت خالی نبودن عریضه بود. چیزی که اساسا ارتباطی با تجربه ندارد. آنچه سینمای تجربی باید به آن بپردازد، شاید این است که انتخاب نکند دقیقا چه می خواهد. باید تک تک عناصر به ضرورت به یک به اصطلاح تجربه شکل بدهند. موضوع کیفیت نیست بلکه دلیل حضور است. این فیلمها اگر متعلق به جریان اصلی نیستند، باید بدانند که چرا به آنها عنوان تجربی را نسبت میدهیم و این خیلی تلخ است که تماشاگر را به دیدن تلاشهای بیجایی فرا بخوانیم که چه بسا همان عمل را در گذشته سینماگران بهتری به بهترین شکل «تجربه» کردهاند. من بعید میدانم کسی مراد از فیلم تجربی دیدن را بهره وری از لذت، یا آن بداند که چیزی فرهنگی،فلسفی، تاریخی و... دستش را بگیرد. ارتباط تجربه با فیلم در خود فیلم معنا میشود که این امر متاسفانه توسط اکثر کارهای ارائه شده در این بخش جشنواره نادیده گرفته شده بود. امیر حسین تبت فیلمی با عنوان لنز می سازد که بهخاطر خلاصه یک خطی مربوط به عنوان دعوتکنندگی بسیاری دارد. در خلاصه آمده است « دوربینها سرنوشت مردی را که میخواهد خودکشی کند تغییر میدهند.» او از ابتدا نمایش را به آنچه ما و آنچه خود مرد از خود می بیند تقسیم می کند و این قسمبندی به تدریج ریزتر و ریزتر میشود و صفحه نمایش را برای هر کدام از فضاهای حضور او کوچک و کوچکتر میکند، اما منطق خودکشی یا اینکه چرا دوربین میتواند فرض کند که او منصرف شده است، در حد یک ایده زیبا رها میشود. و ما فقط این امکان را مشاهده میکنیم که مرد خود را نیاویخته است. و نمی دانیم ارتباط این با فرمی که فیلم برای بروز خود اتخاذ کرده دقیقن چه و کجاست. من این را یک تلاش تجربی دانسته ام و به خودم اجازه داده ام که کلماتی درباره آن بنویسم اما در همین دسته فیلمهایی بوده اند که اگر منصفانه نگاه کنم، انرژی آدم برای دیدن را به هرز میبردند. فیلمهایی که بی شک، اگر با سازنده آن به بحث بنشینیم متوجه میشویم متاسفانه خودش هم پیوندی تصنعی با اثر خود دارد. نمیشود که کسی با یک مشت احساس خامِ ساختمان نیافته هم دست به چنین تولیداتی بزند و این نشان میدهد که کار یک جایی عجیب می لنگد. یا به سیستم درسی یا مراکز روشن فکری باید حمله برد یا به جایی دیگر که از دستمان دور است، اما در هر صورت فکر میکنم سکوت در برابر این جریان دردسرساز تر خواهد بود. اینجا میخواهم به فیلمی اشاره کنم با عنوان middle که احتمالا با هدف آرزوی صلح بین الملل و محکوم کردن جنگ در خاورمیانه ساخته شده بود. خانوادهای دور میزی در برهوت نشسته اند و غذاهای کثیف و فاسد به دهان می برند. آمبیانس حاکم، رعشه ها و شنیدن پرتاب توپ و شلیک اسلحه است. یا آژیر آمبولانس. و علیرغم همه اینها خانواده همچنان به خانواده بودن و دور میز نشستن و آداب زندگی خانوادگی پایبند میماند. افراد مزاحهایی بیدلیل میکنند که وضع را رقت بار نشان بدهند و فیلم عوض مشخص کردن موضع خود با ایده دست به حرکات سمعی بصری بیجا میزند. دعوای بیمورد و صدای کودکی که میخواهد خبری از آینده داشته باشد اما در نهایت از سر میز بلند میشود و آن را ترک میکند. دائم از خود میپرسم چرا کارگردانی با اصلاح رنگ و ترسیم فضای بینهایت میخواهد من را مجاب کند که این رئال نیست؟ مگر نه اینکه انحراف از رئالیته برای یک خالق ابتدا باید در ذهن، سپس متن، و در قدم بعد تر اجرا، به وقوع بپیوندد؟
چیزهایی برای فروش قدری ، به لطف طراحی پوستر و قابل باور بودنِ ایده فیلم بهتری به نسبت خیلی های دیگر بود. شئای دوربین به بغل در خانه ای در حال اسباب کشی میچرخد. زن خانه، فروشنده است و همسر ورشکستهاش دارد وسایل خانه را به نیت بازگشت به شهرستان به حراج میگذارد. فروپاشی اقتصادی و کم شدن ارزش پول از نگاه شئ ای غیر قابل فروش در خانه که انگار یادگاری مهم یا عتیقه است روایت می شود. شی با اشخاص به گوشه گوشه خانه سرک میکشد و وضع ترحم آمیز باقی آنان را روایت میکند. و هم اینکه در میان اینهمه چیز برای فروش، جایگاه لنز دوربین باقی و قابل معاوضه نیست، پایان کوچکی بر این فیلم مینیمال است. فیلم در حقیقت نگاهی به فیلم بودن خود دارد که این برای یک اثر تجربی معیار معنی بخشی ست. تقسیم بندی ای که در ابتدای متن به آن اشاره کردم با این تمام می شود که سینما کجا می تواند امکانات خودش را با تجربه گسترش دهد؟ ساختن هر فیلمی درباره پاسخ به این سوال امر خطیری ست که سینمای تجربی در غایت خود به دنبال آن است و متاسفانه از بحث فیلمهای این جشنواره خارج است.