به نظر می رسد که همواره یک همزیستی پایدار میان هالیوود و بازیگران خوشچهره برقرار بوده است. بدین شرح که افرادی با زیباییهای بصری بالا در عوض بهرهمندی از شهرت و ثروت، به ویترینی برای هالیوود تبدیل میشوند تا این قطب و نمادِ جذابیتهای دست نایافتنی سرپا بماند. گهگاه در این بین کسانی پیدا میشوند که خود را به هالیوود تحمیل می کنند. بازیگرانی که ظاهر موردپسند سیستم را ندارند ولی بار اصلی و جدی صنعت سینما را به دوش می کشند. گری اُلدمن یکی از این بازیگران است.
اُلدمن بازیگر بریتانیایی اهل لندن از تئاتر به سینما و سپس هالیوود راه پیدا کرد. توانایی بالایی در تقلید لهجه داشت و به داشتن گریمهای سنگین در فیلمهایش شهرت دارد. با وجود قبول بازی در چندین فیلم متوسط و ضعیف، کارنامه هنری او دارای تعداد قابل توجهی اثر شاخص و ماندگار است. او توانایی بی نظیری در اجرای شخصیتهای بسیار شریف یا بسیار شریر دارد. با این وجود، حلقه اتصال بازی او در هر دو جبهه خیر و شر را میتوان نیروی جادوییِ همراه کردن مخاطب با خود دانست.
روی مرز باریک برونگرایی و اُوراکت
از جمله رازهای بازیگری او چرخه ایست که برای به تعادل رساندن عمق شخصیت و سطح بازی خودش ایجاد میکند. به این معنی که اجازه نمیدهد چگونگی اجرای یک نقش، از محدوده شخصیت پردازی آن فراتر رود. بنابراین تلاش می کند با شناخت عمیق تر از شخصیت آن را به سطح بالاتری برساند. همچنین به خوبی مرز باریک میان بازی برونگرایانه و اُوراکت را میشناسد و به دام اغراق یا تصنع نمیافتد. از سوی دیگر ثابت کرده که مهارت بالایی در جان بخشی به شخصیتهای درونگرا دارد؛ زمانی که حتی یک پلک اشتباه یا حرکت بیجای عضلات چهره میتواند منجر به گمراه کردن مخاطب شود، او به راحتی از این سد عبور میکند.
او هرگز جزء آن دسته از بازیگرانی که تابع فیلمنامه یا مطیع کارگرداناند، نبوده است. اصراری که به اضافه کردن بخشی از خود در شخصیت ها دارد، هم نقطه قوتش بوده و هم به پاشنه آشیل بازیگری اش تبدیل شده؛ زیرا که هر کارگردانی از چنین دخالتی در شخصیتپردازی استقبال نمیکند و درعین حال انرژی زیادی از خود بازیگر طلب میکند که در طولانی مدت میتواند اثر سوئی بر اشتیاق و حتی توان بازیاش داشته باشد.
در سینما:جنونزده و افسارگسیخته!
او با نقشی نامتعارف در فیلم سید و نانسی (الکس کاکس/۱۹۸۶) به سینما معرفی شد، اما دوران اوج او در دهه ۹۰ اتفاق افتاد. ابتدا با فیلم تحسین شده دراکولای برام استوکر (فرانسیس فورد کاپولا/ ۱۹۹۲) در قامت لرد دراکولا ظاهر شد. شخصیتی که موفق شد در کنار گریم سنگین، دو وجه متضاد خباثت و عشقورزی اش را به موازات یکدیگر ارائه دهد. از دلایل باورپذیرشدن این نقش، پیشینه تئاتری اُلدمن بود که او را در رشد شخصیت یاری کرد. جالب است که در زمان فیلمبرداری، وینونا رایدر بازیگر مقابلش از او گله میکند که: «چرا انقدر عصبی و ناآرام است؟» اُلدمن در جوابش میگوید: «اینطور نیست، من فقط در کارم اشتیاق دارم! »
او بازی در یک عاشقانه دیگر را در فیلم معشوقه جاویدان (برنارد رز/ ۱۹۹۴) و با فرو رفتن در نقش بتهوون تجربه می کند. البته فیلم مهمتر و ماندگارتری در این سال از او میبینیم که میتواند شاهنقش او در این دهه لقب بگیرد. شخصیت پلیس فاسدی که در فیلم خاطره انگیز لئون: حرفهای (لوک بسون/۱۹۹۴) به زیبایی هر چه تمامتر اجرا میشود. در این فیلم شاهد اوج بازی انفجاریِ او هستیم. کارگردان دست او را برای شکل دادن به شخصیت کاملا باز گذاشته، در نتیجه حتی در لحظاتی که او فریاد نمیزند، جنون زده و افسارگسیخته ظاهر میشود. در وصف قدرت بازیگری او همین کافیست که بدانیم سکانس صحبتهای او در مورد موسیقی و بتهوون کاملا فیالبداهه بوده است!
اواخر دهه ۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ برای اُلدمن با ورود جدیتر به سینمای تجاری همچون فیلم عنصر پنجم (لوک بسون/1997) و بازی در مجموعه هری پاتر همراه بود شد. البته اوج شهرت او نزد مخاطب عام در اواسط این دهه و با بازی در سه گانه شوالیه تاریکی (کریستوفر نولان/۱۲-۲۰۰۵)همراه بود. نقش پلیس آرام، شریف و دغدغهمندی که با نقشهای گذشته او فاصله زیادی داشت. او سرانجام با ایفای نقش وینستون چرچیل در فیلم تاریکترین ساعت (جو رایت/۲۰۱۷) توانست قدرت بازیگریاش را با وجود گریم بسیار سنگین به رخ اعضای آکادمی اسکار بکشد و مجسمه طلایی را به عنوان بازیگر نقش اصلی از آن خود کند. اینک در سال ۲۰۲۰ و پس از چند سال بازی در فیلم هایی با کیفیت نه چندان بالا، توانسته در منک (دیوید فینچر/۲۰۲۰) خود را احیا کرده و به جمع نامزدهای نهایی بهترین بازیگر نقش اصلی راه یابد.
منک:عبور از کمالگرایی فینچر
صرفنظر از دیدگاه های متفاوتی که پیرامون فیلم اخیر فینچر وجود دارد، هیچ کس نمیتواند منکر بازی بی نقص گری اُلدمن شود. به طوری که توانسته سایر کاستیهای فیلمنامه را تحت الشعاع اجرای خیره کننده خود قرار دهد. او که در این فیلم نقش فیلمنامه نویس همشهری کین (ارسن ولز/1941) را بازی می کند، علاوه بر اینکه اضافه وزن قابل توجهی را متحمل شد، باید از یک خوانِ سختِ دیگر یعنی کمالگرایی فینچر نیز عبور میکرد. کارگردانی که برای رسیدن به برداشت مطلوبش از تکرار بیش از صد دفعه آن ابایی ندارد و این موضوع میتواند برای هر بازیگری یک چالش محسوب شود. از طرفی پذیرفتن نقشی که به منظور اسطورهزدایی از یک غول هنری یعنی ارسن ولز نوشته شده است، ریسک بالایی در پسزده شدن توسط مخاطبان دارد؛ که البته اُلدمن تا حد بسیار زیادی از این امر جلوگیری کرده است.
شخصیت هرمان منکیهویتس:وقتی ولز کم میآورد
جهان بینی شخصیت منک را در قسمتی از فیلم که بحث میان او و ولز بالا می گیرد به خوبی میتوان شناخت؛ زمانی که ولز وسایل اتاق را پرتاب کرده و می شکند، دوربین در عوض شکار صحنه های خشم او، کاملا در اختیار منکی است که به جای دفاع یا مقابله به مثل، از این اتفاق برای فیلمنامهاش الهام میگیرد. در این صحنه دوربین نمای ثابتی از منک می گیرد که در مرکز قاب و با صدایی پرشور به تکمیل اثرش میپردازد و ابدا توجهی به ولز که حتی در قاب حضور ندارد و تنها فریادهایش شنیده میشود، نشان نمیدهد. به بازی اُلدمن در این سکانس دقت کنید که چگونه تمام فشارهای عصبی، نگرانی و خشم منک را آشکارا اما کنترل شده بروز میدهد. این صحنه به خوبی نشان میدهد که منک چگونه از مناسبات و آدمها برای خلق جهان مطلوبش استفاده و حتی در مواردی سوء استفاده میکند؛ گویی جهان اصلی برای او در لابلای همان صفحات جریان دارد و اتفاقات دنیای پیرامونش برای او تنها در حکم ابزاریست که در خدمت آفرینش ادبیاش قرار میگیرد.
اما فیلم در کنار نمایش جهانبینی منک، جایگاه خود او در جهان را نیز نشان میدهد. در صحنه ضیافت شام در منزل ویلیام هیرست، جایی که میز طویلی در مرکز سالن قرار گرفته و مهمانانی با لباس های پرزرق و برق گرد آن نشسته و در حال معاشرت هستند، منک در حالت مستی وارد سالن شده و در سکوت محض حضار بی درنگ شروع به سخنرانی و تعریف داستانش می کند. او آزادانه و بیقید به دور میز مجلل میچرخد و صاحبان مهمانی را به باد سرزنش و تمسخر می گیرد. این بخش از فیلم جدا از ارجاع به همشهری کین، در اصل آشکارکننده همان نگرشیست که جامعه به او دارد. انسانهای به ظاهر موجهی که در مرکز قدرت و ثروت کنار هم جمع شده اند. از نگاه آنها شخص آزاداندیشی همچون منک تنها یه هذیانگوی پریشان است که حضورش آنها را معذب کرده و تنها چاره کار نیز بیرونانداختن و حذف اوست. این صحنه اوج بازی اُلدمن است؛ چرا که توانسته بیقراری همیشگی موجود در سبک بازیاش را با استیصال و ناکامی منک همسو کند و به درک مناسبی از این شخصیت برسد.
با این حال، گری اُلدمن برای تصاحب جایزه اسکار رقبای قدرتمندی دارد و باید منتظر ماند که آیا میتواند مجدداً این افتخار را به کارنامه هنریاش اضافه کند یا خیر.