احسان آجورلو
درباره هنر مارادونا در سالگرد مرگ او
دریبل های مارادونا هنرمندانه تر است یا تابلوهای داوینچی ؟

در سال 1984 مارادونا با مبلغ 6 میلیون و 950 هزار دلار و رکورد گران‌قیمت‌ترین بازیکن جهان از بارسلونا به ناپولی پیوست. مبلغ امروز این انتقال نزدیک به رقم 480 میلیون دلار است. تعجبی هم ندارد زمانی که بارسلونا برای بازیکنی مانند کوتینیو 160 میلیون دلار هزینه می‌کند. مارادونا در اوج، طبیعتا 480 میلیون دلار ارزش خواهد داشت.

در سال 2017 اداره فرهنگ و گردشگری ابوظبی با پرداخت 450 میلیون دلار تابلوی «منجی جهان» اثر لئوناردو داوینچی را از یک فرد روسی به نام دمیتری ایفگنویچ ریبولوفلیف خریداری کرد. این خرید رکورد گران قیمت‌ترین خرید نقاشی جهان را به خود اختصاص داد.

این دو اتفاق در دو وجه با یکدیگر اشتراک دارند. نخست اینکه هر دو رکورد حوزه و زمینه خود را شکسته‌اند و دیگری که نکته جالب‌تری است اینکه مالک پیشین نقاشی «منجی جهان» مالک تیم فوتبال موناکو فرانسه است.

به عبارتی میتوان اینگونه نگاه کرد که او در سال 2017 مارادونا خود را فروخته است .

مقایسه فروش یک اثر هنری از داوینچی و فروش یک بازیکن فوتبال در نگاه نخستین شاید آنچنان دلچسب نباشد و از قضا شاید بسیار سطحی به نظر برسد، اما چیزهای کوچک و البته بسیار مهمی برای دقت کردن وجود دارد. عظمت میراث منسوب به این دو بسیار قابل توجه‌تر از هر چیز دیگری است که ما را از قیاس منع می‌کند. داوینچی در دسته تاثیرگذارترین هنرمندان تاریخ هنر قرار دارد و جایگاهی والا بین تمام هنرمندان که در هر زمینه‌ای فعالیت می‌کنند دارد. مارادونا نیز همواره نامش در کنار فوتبال تداعی می‌شود و به عنوان بهترین بازیکن قرن بیستم نامش در تالار مشاهیر تمام دوران است .

قیاس این دو زمانی جالب‌تر می‌‌شود که به نقش آنان در فرهنگ توجه کنیم. آیا می‌توان تاثیر مارادونا بر جوامع و نوع زندگی که به آن شهره بود را هم ردیف تاثیر و سبک زندگی داوینچی دانست؟ آیا او می‌تواند به عنوان یک هنرمند هم رده و در جایگاه داوینچی باشد؟ آیا اصلا بازی زیبای مارادونا می‌تواند جایی برای وقوع هنر باشد؟ 

فوتبال ساده‌ترین بازی است که برای انجام دادن می‌توان انتخاب کرد. همین سادگی است که ما را وامی‌دارد تا در آن دقیق شویم که چه چیزی در پس این سادگی و بدیهی بودن گذر توپ از یک خط است که چنین سیطره‌ای بی مانند بر قلب‌ها و اذهان مردم جهان دارد. فراتر از ماهیت و معرفت شناسی فوتبال چیزی که علاقه و کشش مردم را به سمت این بازی جلب می‌کند این است که این بازی «بازی زیبا» دنیاست. این چنین توصیفات زیبایی‌شناسانه برای قضاوت در مورد ورزش‌ها و بازی‌های دیگر نیز که حرکات چشم‌نواز دارند، مانند شیرجه ،ژیمناستیک، اسکیت و ... صادق است، اما چه چیزی فوتبال را می‌تواند به جایگاه هنر و یک فوتبالیست را به جایگاه هنرمند برساند؟ آیا زمان آن نرسیده که در نگاه به هنر تجدید نظر کنیم؟

تجدیدنظر عملگرایانه درباره هنر به این معناست که به جای تمرکز کردن بر اینکه هنر چیست، فکر کنیم هنر چه می‌کند؟ جان دیویی باور دارد که «آثار هنری مصادیق کمال تجربه بشری هستند». به عبارت دیگر، هنر در بهترین حالت بروز آن، باشکوه‌ترین راه برای وجود انسان است. آثار هنری بیش از آنکه موجب شوند در حوزه‌ای متفاوت و فراتر از معمول ،«خود را ببازیم»، با بردن ما به فضایی که ماورای حالت عادی و پیش‌پا افتاده زندگی روزمره قرار دارد، باعث تفکر بیشتر و عمیق‌تر ما در اطرافمان می‌شوند .از لحاظ تاریخی، اشکال سنتی هنر نظیر نقاشی ، شعر و موسیقی در ایفای نقش درگیر کننده و روشنگر خود موفق بوده‌اند. ما بیش از آنکه هنر متعالی را «بشناسیم»، آن را «احساس می‌کنیم». هنر متعالی، ما را تسخیر می‌کند، در حافظه و رفتارهای ما نفوذ می‌کند. بحث و تفسیر برمی‌انگیزد و نوع نگاه ما به جهان را به چالش می‌کشد. زندگی و جهان ما بعد از شهود و درک هنر متعالی هرگز آنی نیست که قبل‌تر بود. هنر خیال و خلاقیت را تحریک می‌کند، درگیر کننده است و باعث ایجاد ارتباط بین هنرمند، اثری هنری و شاهدان آن می‌شود. اثر هنری، اثر واقعی بر جای می‌گذارد و شخص نیازی ندارد برای مواجه با هنر، دست به خلق اثر هنری بزند. بر اساس این فهم عمل‌گرایانه از هنر و زیبایی‌شناسی، هر چیزی می‌تواند زمینه‌ای باشد که در آن هنر خود به خود «اتفاق بیافتد»؛ از جمله زمین فوتبال. بازیکنان، حرکات «معمولی» انسانی را به کار می‌گیرند و در کنار آنها، اغلب ما می‌توانیم فقط رویا پردازی کنیم که توپ را کنترل کنند، آن را پیش ببرند، پاس بدهند، به سمت حریف یورش ببرند و توپ را وارد دروازه کنند. گه‌گاه لحظه‌ای در زندگی پدیدار می‌شود که ما را از روند معمول بیرون می‌کشد و «آنِ» تجربه را آشکار می‌کند. آن لحظه، آن طوفان ،و در مورد فوتبال : آن حرکت، آن پاس، آن دریبل، آن شوت و آن گل. گاهی این لحظات لذت بخش هستند. و کیست که نداند هنر متعالی بزرگترین دشمن عادت، روزمرگی و یکسان‌سازی است. 

حال پرسش بزرگ این است که آیا می‌توانیم مارادونا را هنرمندی چون داوینچی بنامیم؟ از دید عمل‌گرایانه و دیویی پاسخ ساده و مشخص است «بله». داوینچی در لحظه‌ای فعال با خلق یک نقاشی توجه ما را جلب و نگرش و دیدگاه ما را به دنیا تغییر می‌دهد. همینطور مارادونا به شگرد خود در این چیدمان تبدیل به هنرمندی می‌شود که ما را مجذوب خود می‌کند و در پایان احساس می‌کنیم در آن لحظه خاص، اتفاق معناداری رخ داده است .

کافیست یکبار دیگر بازی آرژانتین و انگلستان در یک چهارم نهایی جام جهانی 1986 را تماشا کنیم، تا معناداری یک ضربه با دست، یا دربیل‌های پیاپی مارادونا را دریابیم. در پشت آن ضربه با دست و آن دریبل‌های متوالی چیزی فرای حرکات ساده یک فوتبالیست حضور دارد. مارادونا توپ را بدست می‌آورد، نازش را می‌کشد، با آن می‌رقصد و شاهدان و تماشاگران با دیدن این چیزهایی که پیشتر ندیده‌ا‌ند دلشان برای همه نوادگان هنوز به دنیا نیامده‌شان می‌سوزد که چرا این چیزها را از نزدیک ندیده‌اند .در این لحظه هنر، اثرهنری و شاهدان به تبلور می‌رسند و سطحی بالاتر از آنچه در صحنه در حال وقوع است را درک می‌کنند. این همان شهود هنری است که پیشتر ذکر شد. حال که دیدیم مارادونا می‌تواند با دریبل‌های خود هنرمندی مانند داوینچی باشد حتی جلوتر هم می‌توانیم برویم. هنرمندان بزرگ وضع موجود را با دگرگون کردن آنچه که ممکن است در نظر گرفته شده به چالش می‌کشند. برای مثال هر سبک نقاشی پاسخی به سبک پیشین است. هر نوع مجسمه سازی پاسخی در قبال یک امر پیشینی محسوب می‌شود. اما در فوتبال پاسخی به امر پیشین وجود ندارد. هر حرکت و لحظه خاطره‌انگیز در ذات خود یکه، واحد و یونیک است. از این نظر دریبل‌های مارادونا به ذات خلاقیت هنر نزدیک است. شاید به همین دلیل مارادونا را می‌توان «داوینچی قرن بیستم» نامید. چه چیزی باعث می‌شود به گل «دست خدا» به عنوان یک اثر هنری نگاه کنیم و به طور مثال به هزاران گل دیگر که در طول عمرمان در بازی‌های فوتبال دیده‌ایم وقعی ننهیم؟ چه چیزی درون آن لحظه و آن گل وجود دارد؟ مارادونا و شیلتون هر دو با هم به هوا می‌پرند و مارادونا توپ را بالاتر از دست‌های مشت کرده شیلتون به درون دروازه می‌فرستد؟ چه شد؟ مارادونا 165 سانتیمتری از شیلتون 185 سانتیمتری بیشتر پرید؟ نه ،او فقط با دست توپ را درون دروازه فرستاده بود .بعدها هم گفت آن «دست خدا» بود. این گل از نظر تمام مردم دنیا پاسخی الهی و دندان‌شکن به سالیان سال استعمار بریتانیا محسوب می‌شد. یک لحظه خاص که به عنوان یک اثر هنری از یک هنرمند برای شاهدان ثبت شد و در پشت آن لحظه هزاران صفحه تفسیر را تا به امروز و همین متن باز گذاشت. مارادونا چند دقیقه بعد در یک انفجار انفرادی با طی کردن بیش از نصف زمین، پنج بازیکن انگلستان از جمله همان شیلتون بخت برگشته را دریبل کرد و گلی را به ثمر رساند که «گل قرن» نام گرفت. این گونه مارادونا در یک بازی به هنر افسانه‌ای خود صحه گذاشت. مارادونا برای آثار هنری خود نامی دست و پا کرد و شاهدان آن را سینه به سینه به آینده‌گان منتقل کردند .«دست خدا» و «گل قرن» برای مردم جهان همان میزان شناخته شده و باعث تفکر به اطرافشان هستند که تابلوهای «لبخند مونالیزا» یا «منجی جهان» داوینچی .

1400/9/5 17:09:54