فاطمه مرشدکیان
نقد فیلم: اسپنسر(پابلو لارائین)
جنون سلطنتی

پیش از تماشای آخرین اثر پابلو لارائین، کمتر کسی انتظار چنین پرسونای غریب و کنجکاوی‌برانگیزی از محبوب‌ترین عضو (سابق) سلطنتی داشت. شمایلی که لارائین از دایانا بهعنوان عضو ناخلف و فردگرای سلطنت تصویر می‌کند جسورانه‌تر و تاریک‌تر از مابقی پرتره‌های او در مدیوم رسانه است. او در تصمیمی قابل‌تامل، از فیگورِ قدیسه‌وارِ پرنسس دایانا یک راوی غیرقابل اعتماد می‌سازد؛ در نتیجه در اسپنسر تلاش بر آن است تا شدت ناباورانه‌ای از بی‌ثباتی و آشفتگی ذهنی دایانا بازنمایی شود.

فضاسازی اسپنسر - مانند جکی (۲۰۱۶)- در خدمت جهان‌بینی شخصی کارگردان و با تکیه‌‌ بسیار بر وجه دراماتیک اتفاقات واقعی است. تمهیدی که خود در نهایت باعث کم‌رنگ‌شدن اهمیت واقعیت می‌شود و با حضور لایه‌های فرضی و سوگیرانه، مرز حقیقت و تخیل را باریک‌تر و حتی در تک‌لحظاتی محو می‌کند.

لارائین از همان گام‌های نخستش در تولید اثر یعنی گریم سبک چهره بازیگر اصلی‌اش نشان می‌دهد که قصد بازتعریف تاریخ را ندارد. پرنسس دایانای او برخلاف شمایل معمول و فرازمینی دایانا اسپنسر یک مخلوق شکننده، ناخوشایند و حتی ناامیدکننده است. دایانای ارائه‌شده در اسپنسر از یک زن درون‌گرا با  روحیه‌ای یاغی عبور می‌کند و تبدیل به شخصیتی غیرقابل اطمینان به همراه رفتار‌های خودآزارگرانه‌ می‌شود که تا حد زیادی یادآور نینای قوی سیاه (دارن آرونوفسکی/۲۰۱۰) است. او حتی پا را فراتر می‌گذارد و خلوت غمبار این شخصیت را با بدنی عریان و نحیف به تصویر می‌کشد که حالت خمیده و تسلیم‌شده‌اش فیگور غالب آثار ایگون شیله نقاش اتریشی را تداعی‌ می‌کند.

با وجود دوربینِ سیّال، سینماتوگرافی چشم‌نواز و موسیقی متن غرق‌کننده اما در اینجا هم مانند فیلم جکی، کفه‌ ترازوی اثر به سمت بازیگر اصلی سنگینی می‌کند. مشکل و در عین حال نقطه‌قوت فیلم به عدم تعادل کلیّت اثر با بازی بازیگرش برمی‌گردد. اسپنسر را نمی‌شود جدا از بازی کریستین استوارت در نظر گرفت. او موفق می‌شود علاوه بر لهجه‌ای که کاملا در خدمت بازنمایی شخصیت است، بهم‌ریختگی ذهنیِ دایانا را نمود بیرونی و عینی ببخشد.

جنس بازی استوارت همیشه همراه با یک بازدارنگی ناملموس بوده. گویی در حرکات و لحن ادای کلماتش نوعی تلاش تعمدی در پس‌زدن لذتِ  مخاطب از نحوه اجرایش دارد. ویژگی منحصربه‌فردی که شاید مطلوب سینمای راحت‌طلبانه‌ هالیوود نباشد اما خوشبختانه هدر نمی‌رود و در خریدار شخصی (الیویه آسایاس/۲۰۱۶) در بهترین و مناسب‌ترین شکل خود به کار گرفته می‌شود. این معذب‌بودگیِ جاری در بازی استوارت همان عنصری است که لارائین  برای دایانای ذهنی‌اش نیاز داشت. این تعامل بین بازیگر و کاراکتر تنه به تنه‌ دیالوگی می‌زند که جانی فونتین در پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا/۱۹۷۲) به دون کورلئونه می‌گوید:«من حتی نیاز نیست بازی کنم. فقط کافی‌ست خودم باشم.» استوارت با انتقال اضطراب غریزی‌اش به قالب دایانا از او شخصیتی می‌سازد که حتی تماشای کوچک‌ترین حرکاتش برای نگاهِ ناآشنا سخت است.


  واکاوی بی‌ثباتیِ و دوری از نمایش مرسوم

دایانای فیلم اسپنسر بیشتر از اینکه بلاتکلیف باشد موجودی ناتوان در بیانِ خواسته‌اش برای ادامه راه است. او می‌داند چه می‌خواهد اما راهش را برای ابراز خود پیدا نمی‌کند. این ضعف تا جایی مهار زندگی‌اش را به دست می‌گیرد که مجبور می‌شود تمام مراحل پذیرش ماهیتِ ناخواسته‌اش را در بازه‌ای بسیار کوتاه و البته رنج‌آور طی کند. انکار، خشم، چانه‌زنی و غم؛ همه با هم به سویش حمله‌ می‌کنند و او را تا مرز مرگ‌خواهی پیش می‌برند.

در اسپنسر به راحتی می‌شد تنش‌های درباری را وارد متن اصلی کرد. اما در کمال تعجب آن چیزی که زیر سوال می‌رود نه ملکه و خاندان سلطنتی بلکه خود دایاناست. این نگاه تازه برخلاف آن چیزیست که از نمایش مرسوم این شخصیت وجود داشته. برای مثال فیلم دایانا (الیور هرشبیگل/۲۰۱۳) با بازی نائومی واتس که روزهای پس از جدایی دایانا را به تصویر می‌کشد؛ این فیلم جزء آثار ناموفق مرتبط با او به شمار می‌رود چرا که کم‌عمق‌ترین نگاه را به این شخصیت دارد. در این فیلم با زن بازمانده‌ای طرفیم که از کم‌شدن محبوبیتش وحشت دارد. وحشتی که با ورود یک معشوق جدید شکل تازه‌‌ای می‌گیرد اما در نهایت نه این عشق و نه کل اثر سرانجام قابل‌قبولی پیدا می‌کنند. از آن طرف دایانای سریال سلطنت (پیتر مورگان/..._۲۰۱۶) محتمل‌ترین تصویر از این شخصیت بوده و بازتابی از چهره دلنشین رسانه‌ای اوست که به کمک بازی فراتر از تصور اِما کورین مورد پذیرش مخاطب قرار می‌گیرد. در این مجموعه با اینکه خامی و آسیب‌پذیری دایانا به قوت خود باقیست، اما کفه ترازو به سمت پذیرش و دوست‌داشتن او سنگینی می‌کند. موضوعی که پیش از تماشای سریال به‌راحتی می‌شد پیش‌بینی کرد.

 

همپوشانی فیلمنامه ضعیف و فضاسازی قوی

پابلو لارائین با فیلم اِما (۲۰۱۹) نشان داد که به قدرت رنگ‌، نور و موسیقی در فضاسازی اثر واقف و حتی تا حدودی مسلط است. شاید جدی‌ترین جنبه هنری اسپنسر حضور قابل‌تامل جزئیات و تاکید بر آن‌ها در فهم کلیت اثر باشد. اتفاقی که در جکی نیفتاد و در مینی‌سریال داستان لیزی (۲۰۲۰) تبدیل به فاجعه‌ای بی سر و ته شد. در اسپنسر اغلب موتیف‌های اثر - مترسک،پرده‌های اتاق، کتاب آن بولین، گردن‌بند مروارید- جای‌گیری قابل‌قبولی پیدا می‌کنند. همچنین استفاده از پالت‌های رنگی کم‌جان و بی‌مق برای نمایش مجلل‌ترین مهمانیِ سال ترفندی کارساز بوده‌‌است. ما جذابیت لباس‌ها، جواهرات، غذا و عمارت‌ها را می‌بینیم اما شکوه و قدرتی احساس نمی‌کنیم چرا که جهان فیلم از دریچه نگاهِ غم‌زده و مستصال دایانا عرضه می‌شود.

هیچ شکی نیست که اسپنسر با تمام زیبایی‌های بصری و تلاش بسیارش در پررنگ‌کردن فرامتن، فیلمی الکن است. موقعیت‌هایی که به راحتی کنار گذاشته می‌شود، شخصیت‌هایی که با وجود فرعی‌بودنشان به درستی تعریف نمی‌شوند و سفیدنمایی خانواده سلطنتی که می‌تواند عجیب‌ترین قسمت آن باشد. فیلمنامه هم با اینکه رویکردی جذاب دارد اما نمی‌تواند از سطح اولیه فراتر برود و ایده‌ مرکزی‌اش را بسط دهد. از طرفی وابستگی بیش از حد اثر به بازیگر اصلی، در غیاب پختگی فرمی، منجر به خنثی‌شدن تک‌جرقه‌های فیلم می‌شود. شاید مهم‌ترین دستاورد فیلم فارغ از تکنیک و محتوا، دراختیارگذاشتن فرصتی برای عرض‌اندام کریستن استوارت و تثبیت استعداد بازیگری‌اش در مجامع جدی هنر باشد. همین نکته برای تماشای اسپنسر کافیست.

1400/11/6 18:32:33