محمدرضا نصیری
سریال‌های ایرانی: پیش به سوی فیلم‌هندی
جبار سینگ و باران کوثری!

سریال‌های جدید ایرانی را که می‌بینی شک می‌کنی نکند در حال تماشای فیلم هندی یا سریال ترکیه‌ای هستی. در اواسط سیاوش مشخص می‌شود که سیاوش پسر مرتضی، دوست بابا کمال بوده و بابا کمال به‌خاطر عذاب وجدان تصمیم به بزرگ کردن این پسر گرفته است. در می‌خواهم زنده بمانم هما و کاوه با هم دختر عمو- پسرعمو نیستند و امیر شایگان با نادر سرمد بر سر تصاحب یک دختر می‌جنگند. ملکه گدایان از همه هندی‌تر و ترکیه‌ای‌تر است. همه عاشق باران کوثری‌ای می‌شوند که مثل دوران جوانی‌اش جذاب نیست و با این اضافه‌وزن و سن‌وسال، باورپذیر نمی‌نماید که یک بچه‌مایه‌دار سلبریتی دربه‌در دنبالش بیفتد و با یک دکتر خوش‌تیپ بر سر او مبارزه کنند. باران کوثری نقش یک گدای خیابانی را بازی می‌کند با ادبیات چارواداری که نهایت آرزو و رویای او ریاست بر خانه خرابه‌ای در مفت‌آباد است؛ پس این همه جار و جنجال عشقی به او و کاراکترش نمی‌خورد.

همه استانداردها و المان‌های فیلم‌های هندی در ملکه گدایان پیاده شده است. آدم‌های خیلی خیلی پولدار و بچه‌های خیلی خیلی فقیر، رقص‌های بی‌مورد بچه‌گداها یا به‌عبارت محترمانه‌تر کودکان کار خیابانی، مردی که پس از سال‌ها می‌فهمد پدر و مادرش پدر و مادر واقعی‌اش نبوده‌اند، دختر و پسری که عاشق هم می‌شوند در صورتی که خواهر و برادر بوده‌اند و در کودکی از هم جدا شده‌اند، فراموشی و تصادف، آدم بد و آدم خوب، شخصیت سیاه سیاه و سفید سفید، عشق‌های اساطیری مربوط به دهه‌های قبل، ترکیب دختر فقیر و پسر پولدار و برعکس، اضافه کردن یک آدم لوده به داستان، بچه‌ای که بزرگ‌تر از دهانش حرف می‌زند و مثل بزرگ‌ترها رفتار می‌کند و... فقط مانده جبار سینگ جلوی پای باران کوثری بطری شیشه پرت کند و به او دستور بدهد تا پایان آهنگ روی شیشه خرده‌ها راه برود وگرنه عشقش را می‌کشد.

دنیای گداها به‌قدری هندی و غیرواقعی از کار در آمده که سازندگان اثر پس از چند قسمت وادار شدند بخش کوتاه مستندی به ابتدای سریال اضافه کنند که با مصاحبه با کودکان کار جمله‌هایی شعاری هم تحویل مخاطب بدهد که منظور از سریال، این کودکان زحمتکش و محروم نیستند و دنیای سریال تخیل نویسنده است.

1400/3/12 16:58:35