ورایتی/ترجمه : محسن بهشتی
برادران لیلا - مطلب اول
تراژدی قمار بزرگ ِفامیل شدن

در برادران لیلا، ما خانواده‌­ای ایرانی را به تماشا می‌­نشینیم که زمانی به خود می‌­بالیده و اکنون به وضعیت اسفناکی رسیده، طوری که در آستانه نابودی قرار گرفته است. از سوی دیگر خواهری در جمع این خانواده است که از وابستگی به مردان برای تصمیم‌گیری درباره سرنوشت خود خسته شده است. دست گرفتن اوضاع اما ممکن است سلطه‌گریِ او را قدرت بخشد. بر استیلای ترانه علیدوستی، بازیگر نقش لیلا و بازیگر نقش اصلی زن در «فروشنده» بر این گروه مردانه، شکی نیست، اما این یک رویه برای تراژدی نهان سعید روستایی، نویسنده و کارگردان ایرانی است. فیلمنامۀ داستان‌گوی روستایی که تقریباً سه ساعت طول می‌کشد، برای اولین بار او را راهی جشنواره کن نمود.

ممکن است برخی از مخاطبان، روستایی را از فیلم خانوادگیِ پرتلاطم دیگری به نام ابد و یک روز (2016) بشناسند، در حالی که فیلم پلیسی حیرت‌انگیز او متری شیش و نیم (2019)، نزدیک‌ترین فیلم ایرانیِ مشابه به «ارتباط فرانسوی ( 1971 ویلیام فریدکین) ساخته شده است. هر چند در ایالات متحده اکران نشد اما به چشم من آمد. روستایی، متولد 1989، نماینده نسل جدیدی از نویسندگان ایرانی است. او آنقدر باهوش و خلاق است که نقدهای اجتماعی پیچیده خود را چنان عمیق در تار و پود داستان‌های مدرن ارائه کند که حاکمیت را نرنجاند. دست‌کم، هنوز نرنجانده!

سبک روستایی، پر از دیالوگ هایی‌ست که هم‌پوشانی داشته، و مملو از موقعیت های اجتماعیِ خفقان‌­آور و تغییر زاویۀ نگاه است. عدول چشمگیر و شاید بتوان گفت زاویه گرفتن به شرایط موجود نسبت به فیلم‌های سرراست و واضح ایرانی است که تاکنون به سینمای جهان راه یافته‌­اند، چه داستان­‌های پندآموز مجیدی و چه درام‌های صمیمی فرهادی که سادگی نسبی، آن‌ها را برای ارائه بین‌المللی مناسب می‌سازد. فیلمی مانند «برادران لیلا» در مقام مقایسه می‌تواند کاملاً ظلم‌آمیز و سرکوبگر باشد و فشارهای جامعه ایران را بر تماشاگر وارد کند، بدون اینکه زمینه لازم را فراهم کند.

تضاد محوری فیلم اینگونه ختم می­‌شود: مسن‌­ترین مرد طایفه جورابلو، اسماعیل (سعید پورصمیمی) تمام عمرش سخت کار کرده است. حال او این حق انتخاب را دارد که با پس ­اندازش چه کند. آیا او آن را به پنج فرزند بالغ خود - که هر کدام ناسپاس‌­تر و قدرنشناس‌­تر از قبل هستند – می­‌دهد یا از این پول برای تثبیت جایگاه خود به عنوان بزرگ فامیل (عنوان افتخار و احترام در جامعه ایرانی) استفاده می­‌کند؟ اسماعیل به وضوح به گزینه دوم رغبت دارد، که عنوانی مانند «بزرگ فامیل» به او می‌­دهد، تازه آن هم بدون دردسر مدیریت یک شرکت کلاهبرداری هنگفت!

اما این یک قمار است. تضمینی برای این تفویض وجود ندارد و به تمهیدات مدبرانه دقیقی از سوی او نیاز دارد. اول، او باید وانمود کند که این مقام و جایگاه را نمی‌خواهد، در حالی که قارداشعلیِ رقیب، آشکارا برای آن دندان تیز کرده است. سپس باید به پسر عموی پدر بایرام (مهدی حسینی نیا) اعتماد کند که از اسماعیل می‌­خواهد که برای کادوی ازدواج تنها فرزندش - به اندازه 40 سکه طلا (در اصل کل ثروت اسماعیل) - تعهد دهد. با اینکه بایرام چند سال قبل از آن، تمایلی به  شرکت در مراسم پسر خود اسماعیل نداشت.

لیلا حس خوبی در مورد این توافق ندارد و تصمیم به مداخله می‌گیرد [منظور منتقد احتمالاً این است که لیلا متوجه خطری شده و می­خواهد خود دست به کار شود- مترجم]. او در چهل سالگی از تماشای مبارزه مادر و چهار برادرش خسته شده و حالا که تنها عضو شاغل خانواده، علیرضا (نوید محمدزاده) شغل خود را در کارخانه‌ از دست داده است، دیگر نمی‌تواند بیکار بنشیند و شاهد زوال خانواده­اش باشد. در یکی از شاید چندین صحنه طاقت فرسای احساسی، لیلا گریه می­کند و به علیرضا التماس می­کند که با برادرانش تجارتی راه بیندازد. پرویز (فرهاد اصلانی) بزرگ‌ترین برادر، در یک مرکز خرید مجلل در تهران، توالت‌ها را تمیز می‌کند و برای دسترسی به سرویس بهداشتی از مراجعین هزینه دریافت می‌کند. فرهاد (محمد علی محمدی) برادر آسان­گیر و بی­خیال[1]، به غیر از ماشین، دارایی دیگری ندارد. و منوچهر (پیمان معادی) در قرض غرق شده و در یک شرکت هرمی خود را گرفتار کرده است.

راه‌­اندازی و افتتاح یک بوتیک به طور کلی یک برنامه قابل قبول و مجاب کننده به نظر می­رسد، این شخصیت­‌ها، هیجانی، نابالغ و از همۀ جهات غیرمسئولانه رفتار می‌­کنند و تقریباً به طور قطع می‌­توان گفت این طرح و نقشه را نقش بر آب خواهند کرد. آخرْ این بزرگسالانِ بی­‌ملاحظه در مورد اداره یک کسب و کار [جدید] چه می­دانند؟ تنها کاری که انجام می­دهند این است که غر بزنند و پرخاش و دعوا کنند. به همین دلیل است که به فردی مرتب و منظم مانند لیلا نیاز دارند تا به آنها دستور دهد، حتی اگر نقشه‌­های او در نهایت مطمئن‌­تر و قابل اتکاتر از دیگران نباشد.

همه در «برادران لیلا» چیزی را پنهان می‌کنند. البته نه لزوماً به روشی فریبکارانه. صرفاً تا آنجا که اوضاع را برای خود کمی راحت‌تر کنند. در یکی از سکانس­های ابتدایی فیلم، اسماعیل در حال جشن گرفتنِ تولد یکی از اعضای جدید خانواده است. به او گفته شده که پسر است، اما او دیگر فریب نمی­خورد. این ششمین نوه اوست و هر بار پسرانش دروغ می‌گفتند و وانمود می‌کردند که بچه پسر است در حالی که اینطور نبود. پرویز که در خانه اسماعیل جشن می­گیرد، از آشپزخانه پدرش غذا می­دزدد تا خانواده­اش را سیر کند. اگر این فرزندان بزرگسال می‌توانستند 40 سکه طلا را به دست بیاورند، دریغ نمی­‌کردند. هر چند این به معنای بر باد دادن رویاهای اسماعیل برای "بزرگ فامیل" شدن است.

اگر چه ممکن است کمی سخیف و آبکی به نظر آید، اما باید کار روستایی را ارج نهاد که مطمئن بوده داستانش هرگز چنین حسی را روی پرده به ما القا نمی­‌کند. کارگردان تصاویری را با انرژی معقول و پرجنب‌وجوشی خلق می­کند، حتی زمانی که ممکن است ما شاهد روایتی با جذابیت کمتر و به نوعی ساده­تر باشیم.

«برادران لیلا» در میان شلوغی و هیاهوی تهران معاصر اتفاق می‌افتد و به تناوب میان خانۀ مخروبه و خراب خانواده و مکان‌های رو به زوال و در عین حال متمولانه می‌گذرد. در یک صحنه، منوچهر خواهر و برادرش را به یک دفتر بلند مرتبه و شیک می­برد، جایی که هم­خانه‌­اش روشی برای کلاهبرداری را توضیح می­‌دهد که می­تواند آنها را ثروتمند کند. در ادامه، آنها از مرکز خرید بازدیدی می‌کنند که لیلا می‌خواهد فروشگاه خانوادگی را راه‌­اندازی کند و پول زیادی به جیب بزند. و سپس عروسی پسر بایرام است، جایی که اسماعیل لحظه عزت و جلال خود را تجربه می­کند در حالی که مهمانان پول به هوا می‌­پاشند.

اما پول می‌آید و می‌­رود. در پایان فیلم، با تشدید تحریم‌های آمریکا، اقتصاد ایران بلادرنگ سقوط می‌کند. در طول یک سکانس، قیمت طلا ده برابر می­‌شود و به طور تصاعدی مشکلات خانواده را تشدید می­‌کند. اگر آنها 40 سکه طلای اسماعیل را نگه می‌­داشتند، اوضاع فرق می­کرد. اما خواهر و برادرها از همان ابتدا در تردید و زیر سوال بردن خود و نیز تضعیف یکدیگر بوده­اند. روستایی در پایان با این سوال ما را به حال خود رها می­‌کند: وقتی حتی افراد خودخواه یک خانواده از یکدیگر حمایت نمی‌کنند، چگونه می‌توان از جامعه انتظار داشت که به وظیفۀ خود عمل کند؟

 ورایتی/پیتر دبروژ


[1]  در اینجا منتقد از عبارت ­ go with the flow استفاده کرده که می­توان معادل "هر جه بادا باد" یا مثلاً " هر چه پیش آید خوش آید" را به کار برد. منظور این است که فرهاد نسبت به دیگران دغدغه کمتری دارد و فردی بیخیال است. (مترجم)

1402/1/16 13:20:51