رسول بهروش
برای بهروز وثوقی که فقط یک بازیگر نبود
تو «بغض» ملت ایرانی!

برای من بهروز وثوقی فقط یک بازیگر نیست، حتی عنوان «بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران» هم حق مطلب را ادا نمی‌کند. بالاتر از همه اینها، بهروز را باید چکیده جامعه ایرانی در شمایل یک آکتور بی‌نظیر دانست. این همه دلدادگی به او حتی بعد از چهل سال غیبت بیهوده نیست. این مردم شاید بی‌آنکه بدانند، انعکاس تصویر خودشان را در نقش‌های او می‌بیند. وثوقی نه شبیه مرحوم ملک‌مطیعی بود که نقش پیر پسر دست به خیر محله را بازی کند و دخترها برای دلبری اسمش را با دارچین روی شله‌زرد بنویسند و نه مثل خدا بیامرز فردین، در جلد شاه جوانمردان عالم فرو رفته بود. بهروز زمینی‌ترین و در دسترس‌ترین قهرمان تاریخ سینمای ایران است؛ آمیزه‌ای از خوبی‌ها و بدی‌ها، خوش‌سرشت بدکردار، روایت یک بغض مبهم بر پرده نقره‌ای.

 

خیلی از کاراکترهایی که وثوقی نقش‌شان را بازی کرد، بی‌اندازه شبیه سرنوشت غریب این ملت است؛ مثل رضای گیج و مبهوت ماه‌عسل که غربتش حتی پیش از تولد شروع شد. مادرش می‌گفت: «بیچاره بچه‌م، همه‌چی داره و هیچی نداره.» مثل ابی کندو که  نفرتش را خشم کرد و زد به دل بالایی‌ها، اما جز انبوه زخم بر صورتش چیزی باقی نماند. شکست همزاد ماست رفیق؛ عاقبت پشت کافه آخر خواهیم پوسید. مثل عباس‌آقای دشنه که هر چه کتک می‌خورد، پرروتر می‌شد. مثل سید گوزن‌ها که خاموش و خموده به مرز فروپاشی رسیده، اما هنوز رگ رفاقتش می‌جوشد و اگر پا بدهد، سر بزنگاه همه را حیرت‌زده می‌کند. این فهرست تمام‌شدنی نیست؛ قهرمان خون‌آلود قیصر هم از تبار ماست، مثل رضا موتوری جوانمرگ‌شده، مثل داش آکل با خنجری که در پشتش فرو رفت و مثل صادق فیلم بت که پاداش جوانمردی‌اش را با انزوا و بدنامی گرفت.

 

همه این شاه‌نقش‌ها و بیشتر از آن، ظرف کمتر از ده سال خلق می‌شوند و بعد تبعیدی چهل و چند ساله آغاز می‌شود؛ از اوج شهرت به کنج غربت. انگار دوباره برای بهروز نقش نوشته‌اند، اما این یکی دیگر فیلم نیست. چین و چروک صورت او واقعی است، مثل موهای سفید پیرمردی که در هشتادوسه سالگی می‌گوید: «دوست دارم حتی اگر چند لحظه از عمرم باقی مانده باشد، یک بار دیگر در هوای ایران نفس بکشم.» قهرمان تنگسیر از این تنگنا  جان به لب شده است. زائر محمد، می‌خواهد زائر ایران باشد؛ خاکی نامهربان با قهرمانانش. می‌دانم چه خواهد شد، اما با همه ناامیدی‌ام دعا می‌کنم کاش سرنوشت ما و بهروز شبیه مرثیه حبیب آقا ظروفچی بر نعش مجید سوته‌دلان نباشد: «همه عمر دیر رسیدیم.»

1400/1/20 01:25:47