احسان آجورلو
سی‌وهشتمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر از قاب انتخاب آثار
این فیلم ها شایسته تشویق اند؟

هنری لفور متفکری است که به‌طور گسترده به نظریه پردازی در حوزه‌های زندگی روزمره و معنای زندگی شهری در جوامع معاصر می‌پردازد.  او تلاش کرده نشان دهد که چگونه فرهنگ‌ها با معنی دادن به فضاهای خام و طبیعی آن‌ها را از آن خود کرده و بدین ترتیب اعمال و افکار کنشگران را هدایت می‌کنند. او به ویژه بر فرایند تولید فضا در دوران مدرن و نقش سرمایه داری درآن تاکید داشت. به اعتقاد لفور سرمایه داری با سایه گستراندن بر زندگی روزمره و مخدوش سازی معانی از خلال آن می‌کوشد کنترلی اجتماعی اعمال کرده و با به اسارات کشاندن انسان‌ها در فضایی که ساخته و پرداخته نیازهای بورژوازی است، امکان عمل آزاد را از آنان سلب می‌کند.

سینما و تاثیر غیر قابل انکارش یکی از موثرترین فضاها برای تزریق هژمونوتیک سرمایه داری بر زندگی روزمره برای کنترل اجتماع است. حال برای انتقال این فرایند سه جامعه کوچک‌تر باید به مانند چرخ‌دنده یکدیگر را به حرکت در آوردند. جامعه اول قشری است که سعی در ایجاد همسان کردن اجتماع دارد تا فرصت تفکر وکنشگری را از بین برده و رویداد را در زندگی روزمره جایگزین آن کند. اما برای انجام این مهم نیاز به ابزاری دارد که هم مورد پذیرش اجتماع باشد و هم به نوعی شکل دهنده آن یکی از این ابزارها هنر است که با نگاه جامعه شناسانه کارکردی شکل دهی پیدا می‌کند. بنابراین قشر دوم که به مثابه ابزار مورد استفاده قرار می‌گیرند هنرمندان هستند، وبه این صورت است که در نهایت خوراک آماده شده برای مصرف و عدم تفکر برای قشر اکثریت جامعه آماده می‌شود.

*

سی‌و‌هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر این فرصت را در اختیار قرار می‌دهد تا با قطعیت نفوذ مستقیم و تزریق ایدئولوژی و نتیجه آن را مشاهده کرد. کافی‌ست نگاهی به فیلم‌های موجود داشت و جدا از فیلم میجر که حضورش در چنین جشنواره‌ای عجیب است (به قولی از زیر دست متولیان امر در رفته) به صورت کلی با جشنواره‌ای مواجه هستیم که در سه کلمه بلاهت‌وار، ملال آور و سردرگم خلاصه می‌شود. زنگ خطری که چندین سال است پژوهشگران حوزه علوم انسانی به صدا در آورده اند، امسال به کمال خود رسید. این جشنواره همان خطری بود که از آن یاد می‌شد. داستان‌هایی بدون پشتوانه منطقی، بدون اندیشه و  بدون خلاقیت همراه با ایده‌های سوخته و زاویه دیدی تکراری یا در بهترین حالت که ایده نو و ناب بوده،  با بی‌مبالاتی در همان سطح ایده باقی مانده است. آثاری که تنها برای مصرف لحظه‌ای خلق شده‌اند. نه حامل آگاهی هستند و نه معضلی را درست بازنمایی می‌کنند. معضلات رنگ و لعابی اگزوتیک و کارت پستالی دارد و اندیشه فیلم‌ها اغلب اخته است. از سوی دیگر مخاطب نیز به اوج مصرف گرایی خود رسیده، فیلم‌هایی کاملا سطحی و پیش پا افتاده با رنگ و لعابی که هیچ ارتباط زیبایی‌شناسانه‌ای با یکدیگر ندارند در پایان با تشویق مخاطبان مواجه می‌شوند. پرسش اینجاست آیا واقعا این فیلم‌ها شایسته تشویق هستند؟ یا این تشویق‌ها کنایه است و نعل وارونه؟  تمامی این موضوعات نشانگر سایه گستراندن کنترل اجتماعی بر جغرافیای هنر سینما است،  سینمایی که خود بدون اندیشه و تفکر اقدام به تولید می‌کند مشخصا فرصتی برای تفکر در مخاطب ایجاد نخواهد کرد، روند تولید به حدی سریع پیش ‌می‌رود که فیلم‌ها حتی از نظر روایت دچار گسست و چند پاره هستند یا در بهترین نمونه خود سطحی و قابل پیش بینی. امسال شهربانو، گیسوم و بوتاکس نمونه‌های بارز چنین آثاری بودند. در نهایت مخاطب حتی در مواجه شدن با آنان به قدری سردرگم می‌شود که پس از خروج از سالن سینما هیچ قرائت معنایی صحیحی از فیلم ندارد. به معنای ساده تر فیلمی که سریع آماده می‌شود، سریع مصرف می‌شود و به آرشیو سینمایی می‌رود. بدون آنکه هیچ فرصت جدید و پرسشی در ذهن مخاطب ایجاد کند. دغدغه ایجاد بستری برای تفکر و تعقل به ناچیزترین حالت ممکن خود رسیده است و تنها صرف این موضوع که اثری تولید شود مایه کفایت است. نظر به این موضوع که چگونه فرهنگ غالب توانسته فضایی خام مانند سینما را با خود همراه کند و کنترل فرهنگی و اجتماعی جامعه را برای رسیدن به اهداف خود در دست بگیرد و در نهایت جامعه ای یکسان و مصرف گرا را تربیت کند خود مبحث بینا فرهنگی را خواستار است که به اختصار می‌توان از رویکرد نه خود و نه دیگری ترجمه بینا فرهنگی سود جست. در این رویکرد طبقه حاکم فرهنگی با بدست آوردن محیط تولید اثر فرهنگی دست به تولید آثاری می‌زند که از لحاظ بصری دارای جذابیت بوده و تاثیر لحظه ای بر مخاطب می‌گذارد و به همان سرعت نیز از حافظه مخاطب پاک می‌شود. نکته ای که وجود دارد با این تولید و مصرف، فضای پرسشگری برای مخاطب از بین می‌رود و زمانی که مخاطب فضایی برای تفکر نداشته باشد مسلما بازنمایی جامعه فضایی برای تفکر به طبقه حاکم فرهنگی را هم نخواهد داد. تابع بودن مخاطب و تولید کننده برای ایجاد فضای اندیشه ورزی در این مرحله کارکردی منفی پیدا می‌کند و خروجی مثبتی دیده نمی‌شود. مخاطب به زندگی روزمره و مصرف زده خود ادامه می‌دهد در حالی که مورد ترور فرهنگی طبقه حاکم فرهنگی و تولید کننده قرار گرفته است. از سوی دیگر تولید کننده که فرصت طرح پرسش را نمی‌یابد برای ادامه روند زندگی روزمره خود دست به تولیدی مطابق میل طبقه حاکم می‌زند. نکته اصلی‌ای که در مورد طبقه حاکم فرهنگی صدق می‌کند این است که عدم اندیشه و تفکر و پرسشگری در تولیدات باعث راکد شدن سطح اندیشه در جامعه می‌شود و این امر خطر را برای فرهنگ غالب از بین می‌برد که مورد پرسش قرار بگیرد و جایگاهش متزلزل شود. چنانکه چندین جشنواره اخیر بین المللی فیلم فجر فیلم‌هایی به نمایش درآمدند که بدون منطقی خرد ورزانه و رویکردی مدون انتخاب می‌شدند.

این امر حتی در انتخاب و دعوت از آثار خارجی نیز مشخص بود و در این دوره به اوج خود رسیده است. پیدا کردن یک خط رویکردی و دیدگاهی مشخص بین آثار خارجی ممکن نیست. دلیلی برای مرور آثار سینمایی یک کشور یا آثار کلاسیک ارائه نمی‌شود. به صورت کلی دلیلی برای برگزاری جشنواره نیز ارائه نمی‌شود. جشنواره بیشتر تبدیل به یک دورهمی دوستانه برای گذران وقت است تا مواجهه و تطبیق آثار سینمایی تولید شده در سال جاری با اثار کلاسیک.

 

1400/3/12 02:51:44