امین حامیخواه
فیلم کجا میروی آیدا ؟ ، در پی بازگرداندن نقطه اوج درامی جنگی به لحظات سرنوشتساز نبردی است که از خونینترین وقایع اواخر قرن بیستم بود ودر اوایل دهه نود رخ داد.
نقطه عزیمت فیلم به و قایع ماه جولای سال 1995 باز میگردد که تیرگی روح بشری را به همگان خاطر نشان میسازد و لکهای عظیم در اوج صلحطلبی شکل گرفته پس از جنگ جهانی دوم است و پوشالی بودن آن را خاطر نشان میسازد .
در تقویم رویدادها ،یازدهم جولای ،سالگرد فاجعه دهشتناکی برای مردم بوسنی هرزگوین و کل بشریت است. 11 جولای سال 1995 روز شرمساری و ندامت برای دولتهای اروپایی مدعی بشردوستی است. در این روز فاجعه بزرگ انسانی در قلب اروپای متمدن روی داد که دولتهای اروپایی نظارهگر آن بودند. فاجعهای که دولتهای اروپایی تمام تلاششان بر سرپوشگذاشتن و گذرکردن از کناراین فاجعه انسانی است. جنایتی که بعد از جنگ جهانی دوم، بزرگترین نسلکشی در اروپا بهشمار میآید.
صربهای بوسنی و هرزگوین در جریان نسلکشی مسلمانان بوسنی در فاصله سالهای 1992 تا 1995 جنایات بزرگی مرتکب شدند دهها هزار زن و کودک و مرد و جوان مسلمان بوسنیایی را به قتل رساندند. به دهها هزار دختر و زن بوسنیایی به صورت گروهی تجاوز کردند. سربرنیتسا نقطه اوج جنایت صربهای جنایتکار تحت رهبری رادوان کارادزیچ و راتکو ملادیچ ( که در فیلم شخصیتاش بازسازی شده است ) و حمایت اسلوبودان میلوشویچ دیکتاتور یوگسلاوی بود.
فیلم کجا میروی آیدا ؟ تمامی وقایع تاریخی در این فاصله زمانی را بازسازی میکند اما تلاش میکند تا به ملودرامسازی سطحی فرو نغلتد و از سویی در بیان حقیقت تا جایی که میتواند بیطرف باشد .
ابعاد چنین نسلکشیای، آن هم پس از طرح و اجرای اروپای واحد پس از فروپاشی کمونیسم و حاکمیت لیبرال دموکراسی اروپایی تحت لوای اتحادیه اروپا آنچنان وخیم است که شرافت و اعتبار مرگ را خدشهدار میکند اما فیلم میکوشد چنین روایتی را از خلال تلاشهای مادری معلم روایت کند .
لحظه اوج چنین درامی انتخابی وجودی و استعلایی است که آیدا، قهرمان فیلم در صدد است تا در میان پناهگرفتگان جان بر لب رسیده بوسنیایی در کمپ نیروهای سازمان ملل ، دو فرزند و شوهرش را از مرگ نجات دهد و دست آخر نیز موفق نمیشود و آنها در نسلکشی دردناکی که در سالن سینما برگزار می شود با مسلسل کشته میشوند .
این انتخاب و تلاش خستگیناپذیر او که به عنوان مترجم در کمپ پناهندگان مشغول به کار است ما را در موقعیت قضاوتی دوگانه قرار میدهد که اساسا چرا او باید برای فرزنداش در گریز از کمپ حق بیشتری قایل باشد اما وقایع بعدی و قتل عام سراسری رخ داده در فیلم ما را دوباره به پیچیدگیها و احساس مسوولیت اخلاقی آیدا بازمیگرداند. تنها فلاشبک فیلم هم در ذهن آیدا شکل میگیرد زمانی که او در اوج مخاطرات ، خاطرات میهمانیها را به یاد میآورد و هنوز به روزهای خوش آینده امید وار است .یک سوم پایانی فیلم آیدا به خانه اصلی خود بازمیگردد و با کودکی مواجه میشود که قرار است معلم او باشد .
صحنه پایانی فیلم نقطه عطفی در نگاه تمثیلوار کارگردان به مساله صلح پس از جنگی خونبار میان دو قوم است و آن اشارتهای کودکان در اجرایی جمعی است. تکانههایی برای ساختن کودکی از دل تاریخ و مگر نه آن که به تعبیر هراکلیتوس فیلسوف یونانی، "تاریخ ، قلعه شنی است در دستان کودک."