گاهی فقط یک کار برای یک عمر بس است. اگر داریوش مهرجویی در تمام طول زندگیاش تنها یک اجارهنشینها را میساخت، دیناش را به سینما و جامعه ایرانی ادا کرده بود؛ نه فقط از این بابت که شاهکار سینمایی او حتی در دهمین یا بیستمین تماشا هم از مخاطب خنده میگیرد، بلکه بیشتر از این حیث که اجارهنشینها تصویری کامل و رندانه از شرایط زندگی ما در ایران ارائه میدهد. همیشه در مورد طعنههای تند و اساسی این اثر سینمایی به شئونات اجتماعی و سیاسی کشورمان حرف زده شده است، اما این همسانسازی حیرتانگیز و هوشمندانه، روز به روز جلوهای روشنتر پیدا میکند. اصلا انگار استاد زبردست سینما، سیوچند سال پیش، مو به مو این روزها را دیده و داستانش را نوشته است.
این روزها همه جا اجارهنشینیم؛ این روزها که تلاش کورکورانه یک عده برای تصاحب قدرت و منفعت بیشتر، دارد به قیمت ویرانی ملک تمام میشود. این روزها که سودجویان خونآشام مثل آقباقری و غلام ترکهای به جان هم افتادهاند و تنها چیزی که برایشان اهمیت ندارد، سرنوشت سیاه ساکنان است. این روزها که اگر کسی هم با بیل و کلنگ به قصد تعمیر و اصلاح وارد ساختمان میشود، آنقدر او را بین طبقات سر میدوانند که از کردهاش پشیمان میشود. این روزها که عباس آقا سوپرگوشت صبحها یک جور حرف میزند و شبها یک جور دیگر. این روزها که لرزهها جدی گرفته نمیشود و زندگی در بحران، رسم رایج و روزمره اهالی شده است. این روزها که مباشر خانه هنوز فکر میکند تنها راه نجات این است که: «یه خورده گل بمال اینجا، یه خورده هم بمال اونجا.»
شاهکاری که در تمام جزییات، اینقدر دقیق و درست از آب در آمده و بعد از سه دهه هنوز مابهازاهای روزآمد دارد، محال است که فینال را اشتباه پیشبینی کرده باشد. کاش میفهمیدیم یک روز سیل همه ما را خواهد برد. کاش میفهمیدیم تنها راه گریز از این سرنوشت محتوم، یک سر سوزن از خود گذشتگی و فداکاری است؛ این که مصالح جمع را نسبت به منافع فردی ارجح بدانیم. تا ابد نمیشود اینطور ادامه داد.