تکتم نوبخت
موتیفهای سینمایی و روایی در میناری چه در انتخاب زبان فیلم چه در بازنمایی خرده فرهنگها به نوعی از تقابلهای دوگانه دست مییابند و ایزاک چانگ از طریق به تصویر کشیدن یک خانواده دو ملیتی کرهای – آمریکایی و در بستر این تقابل مفاهیمی چون «وطن» و «خانواده» را دراماتیزه میکند. پرداختن به خانواده در سینمای کره جنوبی در سالهای اخیر اتفاق تازهای نیست و پیش از این در انگل بونگ جونگ هو و مخصوصا در دله دزدان فروشگاه کورئیدا (به عنوان فیلمی از فرهنگ شرق آسیا) که به میناری نزدیکتراست نمونه آن را داشتهایم. فیلمی تماما در ستایش خانواده و با شکستن پیش فرضهای کلیشهای از مفهوم خانواده با شخصیتهایی از طبقه فرودست که یک تجربه تروماتیک را از سر گذراندهاند. تجربهای که آنها را علاوه بر جایگذاری در طبقه فرودست، فراموش شده و به حاشیه میراند. به حاشیه راندهشدن، مفهومی است که در میناری به واسطه مهاجرت رخ میدهد و گسستهای فردی را در نتیجه سلطه «دیگری» رقم میزند. وطنِ دیگری، خاکِ دیگری، فرهنگ دیگری و در نهایت وصله ناجور بودن بر قامت یک سرزمین بیگانه.
زن و مردی کرهای به نام مونیکا و جیکوب در آستانه ازدواج و در دورهای که کره جنوبی در یک وضعیت بحرانی به سر میبرد، به هم قول میدهند که به آمریکا، سرزمین رویاها، بروند و همدیگر را نجات بدهند. اما آنها نه تنها همدیگر را نجات نمیدهند که به خاطر اختلاف نگاهشان به مقوله «مهاجرت» باعث بیماری پسر کوچکشان دیوید نیز میشوند. در پیشداستان، زندگی در کالیفرنیا است و شغل دامداری و تفکیک جنسیتی جوجهها. نحوه زیست یک مهاجر که مونیکا آن را منطقی و خوب و جیکوب آن را حقارت تلقی میکند. فیلم مقطعی از زندگی آنها را نشان میدهد که در رویای یک شروع دوباره در منطقهای در آرکانزاس به یک خانه چرخدار در خارج از شهر منتقل میشوند، جایی که که جیکوب میتواند چند هکتار زمین متعلق به خود را داشته باشد و هویتی مستقل برای خود به عنوان یک کرهای ساکن آمریکا دست و پا کند. تلقی جیکوب اما از این شروع دوباره عنصر نجاتبخش خانواده مهاجر آنهاست و برای مونیکا به معنی یک شکست تمامعیار و فرو پاشیدن خانواده. تقابل میان مونیکا و جیکوب، در کنار بیماری دیوید در بازتکرارهایی از ندو دیوید! در ابتدای فیلم از زبان پدر و مادر، به عنوان دو بحران مهم طرحریزی میشوند و با این مقدمه تمام تقابلهای دیگر فیلم یکی پس از دیگری در زیر متن داستان آشکار میشود. همه این تقابلها در زیر مجموعه یک دوآلیسم فرهنگی/ ملیتی شکل گرفته و گرد هم میآیند: کرهای بودن و آمریکایی بودن. دغدغهای که چهره مطلوب و آرمانگرای مهاجرت را برای آنها مخدوش کرده و مونیکا را در نقطه مقابل جیکوب قرار میدهد. او بر خلاف مونیکا که با سازوکار واقعی مهاجرت کنار آمده است، تلاش در شکل و رنگ بخشیدن به هویت کرهای خود با ساختن یک بهشت، یک مدینه فاضله در آمریکا دارد. موتیف داستانی کاشتن سبزیجات کرهای در خاک آمریکایی توسط جیکوب را، لی ایزاک چونگ برای ادارک استعاری این موقعیت بنا میکند. دیالوگهای فیلم نیز به هر دو زبان کرهای و آمریکایی و در نسبتی تقریبا مساوی هستند و تمام اعضای این خانواده چهار نفره به هر دو زبان با هم صحبت میکنند. در کنار کاربرد استعاری زبان، استفاده از خرده فرهنگهای متعلق به سرزمین مادری که در تقابل با خرده فرهنگهای آمریکایی است هویتی دوگانه از این خانواده چهار نفره میسازد.
اما ورود مادربزرگ به عنوان نقطه عطف داستان به عنوان نمایندهای از سرزمین آبا و اجدادی شخصیتهای فیلم، کفه ترازو را به سمت آداب رسوم، باورها و ناخودآگاه جمعی کره جنوبی و کرهای بودن میبرد. او با ورودش به این خانه علاوه بر حضور سمبلیک خود، در چمدانش نیز هر آنچیزی که نمادی از آن سرزمین است را با خود آمریکا میآورد. پودر چیلی، معجون گیاهی کرهای برای درمان قلب نوهاش، شاهبلوط، و مهمتر از همه میناری. گیاهی متعلق به کره جنوبی که در همه جا میروید. بعد از آن تمام استعارههای ایزاک چانگ، آب و خاک و بهشت در میناری و ماهیت آن به عنوان سمبلی از وطن وریشهدواندن در خاک غربت، بازتعریف میشوند. علاوه بر این میناری نقطه اتصال و گرانیگاه عاطفی مادر بزرگ و دیوید است. میناریها سبز میشوند و سر زدن به آنها در یک نقطه امن از جهان پر هیاهو که تنها متعلق به مادر بزرگ و دیوید است، بهشت کوچکی را برای این دو تعبیه میکند. بهشت کوچکی که تعبیری از زندگی واقعی است چرا که در آن خطر هم همیشه وجود دارد. رویارویی با خطر مار و تاکید بر جلوی چشم بودن آن همان رویارویی صادقانه مادربزرگ با بیماری دیوید است. میناری شگفت انگیز با خلق یک فضای خصوصی زبان مشترک میان مادر بزرگ و دیوید را میسازد. دیوید با توصیف مادربزرگها از میناریها شعر میناری شگفت انگیز را میسازد و مادر بزرگ همین شعر را برای تسکین ترس نوهاش، به وقت خواباندنش میخواند.
در یک سوی دیگر این فضاسازی دو نفره ، رابطه مادربزرگ و جیکوب قرار دارد. با این تفاوت که این ارتباط نه با تعامل مستقیم این دو نفر که به واسطه حضور دیوید رخ میدهد. در پایان فیلم میبینیم که جیکوب تنها کسی است که علاوه بر این دو نفر میتواند، در پشت سر دیوید که راهنمای اوست به خلوتگاه بهشتی آنها و مزرعه کوچک میناریها برود. علاوه بر این لی ایزاک چانگ با اشارههای کوچک چه در فرم بصری و چه در داستان دیوید را نماینده پدر و مترادفی از شخصیت او نشان میدهد. در یک تدوین موازی ایزاک چونگ افتادن کشوی کمد روی پای دیوید را به افتادن سبد جوجهها در دامداری از دست جیکوب، متصل میکند تا همپوشانی عاطفی میان این پدر و پسر را در موقعیتهای بحرانی خاطر نشان کند. علاوه بر آن در سکانس های آغازین می بینیم که جیکوب مدام از رویاهایش و بنا کردن زمین کشاورزی با دیوید حرف میزند. با ورود مادربزرگ ولی دیوید از دنیای مستبدانه و عبوس پدر برای ساخت یک رویا قدم به دنیای بازیگوشانه مادربزرگ برای تجلی یک رویای واقعیتر و یک رویای ملموس، میگذارد. چرا که مادربزرگ مترادفی برای جیکوب در تحقق رویای شخصی در یک سرزمین بیگانه و کاشت سبزیجات کرهای در خاک آمریکایی است. در حالیکه جیکوب نمیتواند محصول خوبی از سبزیجات کرهای در زمین چند هکتاری خود برداشت کند و وطن و خاک متعلق به خود را در سرزمینی بیگانه بنا کند، مادربزرگ در زمین چند متری خودش و در گوشهای از جویبار محلی میناری میکارد و وطن کوچک خودش را میسازد.